نقدی بر جنبشهای مجازی
فرزان نصر
دریافت فایل مقاله
شاید هنوز آنقدر زمان نگذشته است که بتوانیم به صورت کامل و با نگاهی وسیعتر به موضوع جنبشهای مجازی در ایران بپردازیم. اما بیشک زمان نسبتاً زیادی از این پدیدهی سیاسی- اجتماعی در جامعه میگذرد که اندیشیدن در این باب را ناگزیر میکند.
از همان ابتدای شکلگیری این پدیده، پررنگترین ویژگیای که میتوان برای آن برشمرد تبدیلشدن آن به اصلیترین جایگاه اعتراض و نماد آزادی بود. فضای مجازیای که در جریانهای بعد از انتخابات 88 «ابزاری» برای کنش اعتراضی بود پس از گذشت پنج سال به اصلیترین و تنها «کنش» اعتراضی و آزادیخواهی جامعه تبدیل شده است. اما در این روند تبدیلشدن از «ابزاری برای کنش» به «خودِ کنش» تفاوتهایی است. حالا دیگر تمام کنش در همین فضای مجازی انجام میشود. اما این پدیده مشخصاً دربردارندهی پارادوکس است. فضای مجازی (انتزاعی) به تنها کنش (عین) برای اعتراض تبدیل شده است. این تناقضِ نهفتهی مجاز-عین چیزی است که میتوان به صورت جدی به آن پرداخت. حالا دیگر رفته رفته حذف عینیت و کنش اعتراضی و آزادیخواهی در حال تبدیلشدن به سنت است. سنتی که بیشک در آینده خود نیازمند صرف انرژی برای شکستهشدن است. سنتها همیشه همینطور به سادگی و به صورت ناآگاه شکل میگیرند اما برای شکسته شدن نیاز به آگاهی بالایی دارند.
اما شاید خیلیها برای پاسخدادن به این مفهوم متناقض، همان پاسخی را دهند که «روشنفکر مذهبی» در مشاجرههای مفصل درباره تناقض نهفته در این مفهوم ارائه میدهد: «دنیا پر از این مفاهیم پارادوکسیکال و متناقض است.» اما این دمدستیترین پاسخی است که میتوان به این سوال داد. مثلاً چرا هیچ کس، به جای مشاجره و فحاشی در پاسخ به سروش نخواست کمی منطقی به این بحث بپردازد. بیشک این جوابها ریشه در ضعف جبهه چپ روشنفکری دارد. درست است که مفاهیم زیادی در دنیا وجود دارند که متناقضاند اما همه مفاهیم متناقض نمیتوانند در کنار هم موجود باشند. نمیشود جسمی خشک و آبندیده را برهنه در آب انداخت و انتظار داشت که خیس نشود. فرد مذهبی درست همان جسم خشکی است که وقتی میگویید «دغدغه» مذهب دارد یعنی خودش را عریان میکند و به صحنه میآید و از آنچه هست نمیترسد، حالا میخواهد برهنه وسط دریای گلآلود روشنفکری بپرد و خیس نشود. شکستِ جنبش روشنفکری دینی که مهمترین و موجهترین جنبش روشنفکری بعد از انقلاب بود موید این مطلب است. چرا که روشنفکر مذهبی نه توانست از آلوده شدن و خیس شدن در دریای گلآلود روشنفکری در امان باشد (و خودش را خشک نگه دارد) و نه توانست دریای گلآلود روشنفکری را خشک یا پاک کند. اما بدون شک رفتارها و توجیهات اینچنینیِ جامعه، در زمینههای دیگر، ریشه در همین توجیهات روشنفکر مذهبی دارد که از سوی جنبشهای دیگر روشنفکری درست و منطقی پاسخ داده نشده است و گویا به سنتی موجه تبدیل شده است. اما شاید سرنوشت آنها نیز چیزی جز شکست نباشد.
با اینهمه، محدودشدنِ کنش اعتراضی و آزادیخواهی به فضای مجازی بیشک نشاندهنده حقایق مفیدی است؛ آگاهی یا بالقوه بودن بدون حتی نیاز به فعلیت یافتن. تمامی این جنبشها با محدود شدن به «مجاز»، نشاندهنده این واقعیتاند که آگاهی در سطحی از جامعه به وقوع پیوسته است. اما این آگاهی در سطح بالقوگی متوقف میشود. و گویا هیچ نیازی به بالفعلشدن در خود نمیبیند یا اصلاً نمیخواهد به فعلیت برسد. همه چیز در مجاز تمام میشود و گویا همه افراد این جنبش در همین محدودیت مجازی ارضا میشوند. دیگر خصیصه مشترک همه این جنبشها نوعی ابراز وجود و نمایش است. و این خصیصه با نداشتن تعیّن و فعلیت بیشتر و بیشتر جلوه میکند. انگار ما میخواهیم به همه دنیا و به خودمان نشان دهیم از سویی چه رنجی بر ما میگذرد و از سوی دیگر ما هم مثل شما آزادی را «درک» کردهایم اما نمیتوانیم و نمیگذارند آن را به «فعل» درآوریم. میخواهیم حس ترحم و همدردی دنیا را برانگیزیم و هیچ چیز بیش از آن نمیخواهیم. در همان ابراز همدردی و ترحمِ دنیا بر رنجی که میبریم ارضا میشویم و فعلیت را در همین نشاندادن رنجها و اسارتهایمان متوقف میکنیم. اما اگر همه دنیا بر رنج و اسارتی که یک جامعه دچار آن است اشک بریزند و مانیفست و اعتراضیه صادر کنند هیچ نیروی بالقوهای به فعل تبدیل نمیشود.
زن بهعنوان یکی از نمادهای این جنبشهای مجازی و پرچمدار اصلی آن چه چیزی را نشان میدهد. زن به عنوان نماد محرومترین، مظلومترین و رنجکشیدهترین چهره نبود آزادی با اینکه به نظر میرسد در این جنبشها فاعلیت دارد، درست برعکس بر فقدان فاعلیت خود بیشتر و بیشتر تاکید میکند. زن در همه این جنبشها نماینده مظلومترین، رنجدیدهترین و «مفعولترین» عنصری است که در نبود آزادی وجود دارد. و این نماد رنج دیده یکتنه میخواهد اشک دنیا و همدردی و ترحم آن را برای جامعه ما به ارمغان آورد.
اما چه دلایلی میتواند وجود داشته باشد برای اینکه مکانی مجازی به «تنها» مکان عینی برای یک کنش در جامعه تبدیل شود. شاید پاسخ همیشگی به سوالهایی از این دست این باشد که تنها راه موجود همین است و بس. این گرایش به حذف بیمنطق تمامی راهها و پاک کردن صورت مسأله را میتوان در نبود روشنفکر و شکست پدیده روشنفکری و نرسیدن جنبش روشنفکری اصلاحات به جایگاهی مناسب در جامعه دنبال کرد. وظیفهی روشنفکر ارائه همین «راههای دیگر» است. راههایی که جامعه به تنهایی نمیتواند پیدا کند. میتوان با ذکر مثالی این موضوع را روشن کرد. وقتی صادق زیباکلام (بهعنوان عضوی از جامعه روشنفکری) در انتخابات قبلی خود را به تریبون یک جناح تبدیل میکند و در فیلم تبلیغاتی روحانی روبهروی دوربین مینشیند و در برابر سوال «آیا باید رای بدهیم یا نه؟» با کمال اطمینان میگوید: «ما راهحل دیگری نداریم، اگر داریم شما به من بگویید»، او با این عمل نشان میدهد نه تنها روشنفکر نیست که اصلاً مفهوم روشنفکری را نفهمیده است. روشنفکری که به تریبون تبلیغاتی تبدیل میشود بیشک نمیتواند چیز دیگری بگوید جز آنچه زیباکلام گفت. روشنفکری که وظیفه او طرح سوالهای تازه و راههای جدید است وقتی این چنین مستاصل و درمانده صورت همه سوالها را پاک میکند و میخواهد از این راه خود را موجه جلوه دهد شکست روشنفکری را عیان میکند. یعنی بیرونآمدن از وجهه روشنفکری و پیوستن به جنبش تکبعدی و بدون فعلیت. بیشک تفسیری که صادق زیباکلام از اعتدال میکند همین حذف راهحلهای دیگر است؛ چون جوابی نداریم بهتر است نشان دهیم اصلاً سوالی وجود ندارد. شکست روشنفکری و فقدان جایگاه روشنفکر در جامعه اصلیترین دلیل برای نداشتن راهحلهای دیگر و محدود شدن و گیر کردن در مفاهیم پارادوکسیکال است.
انتخابات 88 پایان فعلیت اعتراضی جامعه بود و حالا با تبدیلشدن «فضای مجازی» به تنها «فعل اعتراضی»، ما تنها در حال به رخ کشیدن و نمایش شکست فعل اعتراض در جامعه هستیم. این جنبشها تنها نماد شکست جامعه است. شکستی که در تمام لایهها رخ داده است. شکست جنبش روشنفکری، شکست روشنفکر مذهبی، شکست فعل اعتراض و همهی شکستهایی که سالهاست به اصلیترین ویژگی چهره جامعه تبدیل شده است. حال باید منتظر بود چه زمانی جامعه از برانگیختن احساسات و خواست حس همدردی دنیا و اشک و آه و ناله و مانیفست و تحریم و منفعلبودن ارضا میشود. یا شاید هرگز چنین میلی ارضا نشود. بیشک با تبدیل شدن این کنش به سنت، هر روز بیش از پیش از این منفعلبودن لذت خواهیم برد و بالقوگی خاصی در ما نهادینه میشود که گویا هیچ نیازی به بالفعل شدن در خود نمیبیند. برای تمامی این جنبشهای مجازی در چند سال اخیر میتوان تنها هدف را نشان دادن آگاهی مطلق و بالقوگی برشمرد. اما آگاهی وقتی در همان سطح آگاهی میماند و فعلیت نمییابد به قول فروید واپسزده و به عقدهای بزرگ تبدیل میشود. گویا این سرنوشت ما از تجربه بسیاری از مفاهیم است: تجربه نکردن، در نظریه ماندن، در گذشتن از مفهوم بدون تجربه زیستهشده. مدرنیته به مفهوم آنچه تجربه نمیشود. آزادی بهمثابهی چیزی که فکر میکنیم آن را میفهمیم و هیچ تجربه عینیای از آن نمیخواهیم.