ایدههایی در باب ترجمهی هگل
محمدمهدی اردبیلی
مقدمه
متن زیر برگرفته از ایدههایی پراکنده در باب ترجمهی آثار فلسفی است که تنها تعدادی از آنها، در یک ترتیب خاص بازآفرینی شده و با توجه به تجربهی شخصی نگارنده، بیشتر معطوف به ترجمهی آثار هگل یا شروح مربوط به وی است. شاید در ابتدا، نگارش این متن که لحنی آمرانه نیز دارد، برای جوانی که تاکنون تنها ترجمه و تالیف تعداد اندکی اثر فلسفی را در کارنامهی خود دارد و تازه در ابتدای «راه» است، گزافه گویانه به نظر برسد. اما نباید فراموش کرد که ترجمه تنها در پوستهی خود با تجربه پیوند میخورد، هستهی آن با ایدهی ترجمه (شاید بتوان با احتیاط حتی از معادل «مثال ترجمه» نیز استفاده کرد)، ارتباط پیدا میکند که کوچک و بزرگ نمیشناسد و مقولهای کمّی نیست. علاوه بر این، متن زیر از دل مواجههی نگارنده با متون مربوط به هگل یا مسائل پیش آمده در راه تدریس هگل استخراج شده است و در نتیجه میتوان مخاطب آن را، پیش و بیش از همه، خود وی دانست؛ حدیث نفسی که به واسطه ی پیوند با امر کلی، قابلیت بازنمایانده شدن در عرصه ی عمومی را یافته است.
1. ترجمهی یک متن در حوزهی علوم انسانی و به ویژه فلسفه همواره واجد دو سویهی اساسی است.
الف) انتقال معنا: مترجم همواره باید بکوشد تا از متن معنایی را بیرون کشیده و آن را در زبان مقصد بازسازی نماید. از یک سو لازمهی بیرون کشیدن معنا، تعهد به متن مبداء و از سوی دیگر، لازمهی بازآفرینی معنا در زبان جدید، تعهد به بیناذهنیت جامعهی مقصد است. مترجم موظف است از متن فلسفی معنایی را درک کرده و تمام همّ خود را مصروف انتقال آن نماید. بدون هیچ تردیدی میتوان ادعا کرد که در زمینهی فلسفه، مترجم بدون درک معنایی از متن، حق ترجمهی آن را ندارد. اگر مترجم متنی را بیمعنا یافت، باید قید ترجمهی آن را بزند، چرا که اگر منشاء بیمعنایی خود متن اصلی باشد، پس اساسا متنی فلسفی نیست و اگر منشاء بیمعنایی خود مترجم باشد، وی دیگر شایستگی ترجمهی متن را دارا نیست.
ب) مازاد معنا: البته مطلب فوق سویهی دیگری هم دارد که شاید در وهلهی نخست متناقض به نظر آید. نکتهی حائز اهمیت این است که مترجم نباید دچار این توهم تحلیلی (در معنای فلسفی قرن بیستمی آن) شود که تلاش برای درک معنای یک متن به معنای فهم پذیری تمام و کمال آن متن است. به بیان دیگر مترجم همواره باید بر لبهای حرکت کند که یک طرف آن بیمعنایی و طرف دیگر، فروکاستن تمام معانی منتج از متن در یک قرائت یک بعدی و خودسرانه قرار دارد. نباید فراموش کرد که یک متن هیچگاه به تمامی به چنگ نمیآید. همیشه مازادی از معنا باقی میماند که نه میتوان آن را در فرآیند درک معنا هضم کرد و نه میتوان در فرآیند ترجمه منتقل نشده رهایش ساخت. پس مترجم موظف است علاوه بر انتقال معنا، سایهای از امر مازاد به چنگ نیامدنی را نیز به زبان مقصد برساند. اما لازم به ذکر است که هر دو عمل فوق تنها در صورتی موفقیتآمیز خواهند بود که به طور توامان صورت پذیرند و جداسازی آنها از یکدیگر، به درافتادن در دام یکی از طرفین و در نتیجه از دست رفتن کل فرآیند ترجمه منجر خواهد شد (این دوگانه در زبان فارسی، به ویژه در ترجمههای مربوط به هگل به وفور قابل مشاهده است: یعنی از یک سو «سادهسازی و عرفیسازیِ» زبان هگل و از سوی دیگر «بیش از حد رازآلوده کردنِ» تفکر وی). اگر با اندکی اغماض بتوانیم دو وظیفهی ترجمانی فوق (انتقال معنا و انتقال مازاد) را به ترتیب با عقل نظری و عقل عملی کانت متناظر بدانیم (تناظری که البته چندان هم بیراه نیست)، خود عمل ترجمهی راستین باید هر دوی این دو وجوه را در یک دقیقهی دیالکتیکی ادغام کند و در یک کلام روح متن را (با داشتن گوشهی چشمی به معنای هگلی روح)، منتقل نماید. حال که سخن از روح هگلی به میان آمد، اشاره به ترجمههای مختلف خود همین اصطلاح در زبان فارسی به عنوان شاهدی بر مدعای فوق، جالب توجه خواهد بود. یکی از نمونههای روشن برای افراط و تفریط در سادهسازی و دشوارسازی اندیشههای هگل، فروکاستن خود اصطلاح «روح»، از یک سو در ترجمه به «ذهن» و از سوی دیگر در ترجمه به «جان» است.
2. فلسفهی هگل را بدون اغراق میتوان جامع، یا در معنای دیالکتیکی آن رفعکنندهی کل فلسفههای پیش از خود (دستکم در سنت اروپایی آن) دانست. همین امر باعث میشود که مترجم هگل دیگر یک مترجم صرف نباشد. مترجم هگل موظف است هگل را، و در نتیجه از طالس تا هگل را، بداند. بنابراین مترجمی که با فلسفهی پیشاهگلی آشنایی نداشته باشد، هر اندازه که مترجمی قوی باشد، نمیتواند از عهدهی ترجمهی هگل برآید. البته روشن است که به هیچ وجه نمیتوان این دانش فلسفی را صرفا به دانش برگرفته از آکادمی یا داشتن فلان مدرک محدود ساخت و چه بسا که به دور از فرم و حواشی آکادمی بتوان بهتر فلسفه خواند و ورزید. فقدان دانش فلسفی مذکور در ترجمهی دو اثر بزرگ هگل، یعنی عناصر فلسفهی حق و ترجمهی نخست پدیدارشناسی روح به وضوح هویداست. حال میتوان گامی به پیش رفت و ادعا کرد که علاوه بر فلسفه، مترجم باید تمام آبشخورهای دیگر اندیشهی هگل را نیز بشناسد. به بیان دیگر، مترجم برای درک معنای کلام هگل، باید درک نظام مند از فلسفهی هگل داشته باشد، و برای این مهم نیز باید درکی هگلی از تمام ریشههای نظری و تاریخی هگل به دست آورده باشد. پس مترجم هگل باید علاوه بر فلسفه، آشنایی قابل قبولی با الهیات، به ویژه سنت پروتستان، و با حال و هوای آلمان در روزگار هگل، و مسائل اجتماعی، تاریخی تاثرگذار در آن و ... داشته باشد.
3. مترجم که اکنون دیگر میتوان او را مترجم-تاریخدان-فیلسوف-مولف و در یک کلام «مترجم سیاسی» نامید، باید به دو چیز شدیدا متعهد باشد و از دو امر هم به شدت اجتناب کند. از یک سو مترجم باید اولاً به متن اصلی زبان مبداء (و البته متن با «نیت مولف» تفاوت دارد) و ثانیاً امکان فهم مخاطب در زبان مقصد متعهد باشد. مترجمی که هر یک از این دو سو را نادیده بگیرد، دیگر مترجم نیست، چرا که فرآیند ترجمه مستلزم برآوردن هر دو است. از سوی دیگر مترجم باید از دو چیز اجتناب کند: یکی انتقال نفهمیِ خود در فرآیند ترجمه و دیگری تعصبِ ذاتباورانه نسبت به زبان مقصد. به بیان دیگر، اولاً مترجم نباید به بهانهی انتقال مازاد معنا، کل فرآیند ترجمه را به انتقال «بیمعنایی» فروکاسته و به این قانون رایج تن دهد که «چیزی که نفهمیدم را به گونهای ترجمه کنم که کس دیگر هم آن را نفهمد»؛ این مساله متاسفانه یکی از شایعترین آفات ترجمهی هگل در زبان فارسی است که برای مثال میتوان به ترجمههای متعدد خانم جبلی از هگل، به ویژه پدیدارشناسی روح و علم منطق، اشاره کرد. در چنین رویکردی مترجم میکوشد تا عدم فهم خود را در پس رومانتیزه کردن، رازورزانه کردن یا نوعی عرفانمآبی بیمعنا پنهان سازد (از همین روست که پاورقیهای ترجمهی نخست از پدیدارشناسی روح بیش از آنکه به اصطلاحشناسی و ریشهیابی فلسفی مفاهیم هگل اختصاص داشته باشد، به حافظ و مولانا مربوط پرداخته است). ثانیاً نویسنده، نباید خود فرآیند انتقال معنا و درک آن توسط مخاطب را فدای تقدیس زبان مقصد نماید. تاکید افراط گونه و وسواسی بر خودبسندگی زبان مقصد و تلاش متوهمانه برای حفظ تمامیت واژگانی آن، نهایتا به نوعی زبان خصوصی راه میبرد. نمونهی اعلای این رویکرد در تاریخ ترجمهی متون فلسفی به زبان فارسی را میتوان در ترجمهی نخست کتاب نقد عقل محض کانت مشاهده کرد. در زمینهی ترجمه هگل نیز این آفت، در سطحی پایینتر، در ترجمهی دوم پدیدارشناسی روح و ترجمه دوم علم منطق به چشم میخورد.
4. بحث فوق ما را به یکی از مهمترین و چالشبرانگیزترین دقایق ترجمهی هگل، یعنی واژهسازی یا معادلیابی رهنمون میسازد. انجام این مهم در زبانهایی که به زبان مبداء نزدیکتراند، راحتتر صورت میپذیرد. برای مثال، مترجمین اروپایی، به دلیل اشتراک لغوی زبان مقصد با زبان مبداء، بسیاری از واژههای مشترک و همریشهی میان دو زبان را به همان صورت ترجمه نشده به کار میبرند، بیآنکه در فرآیند ترجمه خللی وارد شوند. آنها این «شانس» را دارند که تمام معانی و تنشهای درونی یک واژه را به عینه به زبان دیگری منتقل کنند و خود را از واژهسازی، یا تشتت واژگانی معاف سازند. این امر به آنها یاری میرساند تا علاوه بر خود معنا، امر مازاد نهفته در دل واژهها، یا دلالتهای متکثر را نیز تا حد زیادی انتقال دهند. به هر حال در ترجمهی متون فلسفی غرب به زبان فارسی ما از این «شانس» برخوردار نیستیم و از سوی دیگر نیز تنها در مواردی بسیار معدود حق داریم واژگان زبان مبداء را به همان شکلِ ترجمه نشده (برای مثال در فلسفهی هگل، مرادم اصطلاحاتی مانند سوژه، ابژه، ایده، اگو، آفهبونگ و ... است) وارد زبان خود کنیم. در نتیجه وظیفهی مترجم فارسی آثار هگل در فرآیند انتقال معنا و به ویژه انتقال مازاد، بسیار دشوارتر است. از سوی دیگر، مترجم باید تا حد امکان بکوشد که خود، واژهسازی نکند و حتیالمقدور از واژههای پیشتر موجود در زبان خود، یا واژههای مصطلح مورد استفادهی مترجمان دیگر بهره ببرد. در صورت ناکافی بودن معادلهای فوق، نوشتن یک پاورقی دقیق، جامع و حتی انتقادی بسیار قابل قبولتر از احداث یک واژهی نامانوس است. مترجم به هیچ وجه نباید در ارائهی پاورقی برای توضیح واژهها یا حتی بیان موضع خود خساست به خرج دهد. در عین حال، حتیالامکان هر توضیح یا نکتهای در پاورقی باید با یک تبیین یا بیان دلیل برای انتخاب معادل توسط مترجم همراه باشد. این مساله همچنین باید بیش از همه در مقدمهی مترجم تبلور یابد. در متون فلسفی، به ویژه فلسفهی هگل، هر کتابی، بدون مقدمهی مترجم از اساس مشکوک است. مقدمه علاوه بر آشناسازی مقدماتی مخاطب با متن یا نویسنده و نشان دادن روش، دعاوی، استدلالها، مشکلات و تنشهای مترجم، رسالتی بسیار مهمتر دارد و آن بیان دغدغه، انگیزه، موضع و هدف نوسنده و مترجم ترجمه، و در یک کلام «مساله» یا پروبلماتیک، است.
5. بنابراین تاکید بر پروبلماتیک واجد دو وجه است. از یک سو «مساله»ی خود نویسنده و قصد و غرضش از عمل ترجمه حائز اهمیت است. مترجمی که خود و «مساله»ی خود را نشناسد، اساساً مترجم بودگی خود را نفی کرده است. وجه دیگر اما درک «مساله»ی نویسنده است. مترجم باید تمام ترجمهی خود را با تکیه بر شناختش از «مساله»ی نویسنده، یا بهتر بگوییم «مساله»ی متن مبداء، به پیش ببرد. مترجمی که درکی از«مساله»ی متن اصلی نداشته باشد، هرقدر هم که به زبان مسلط باشد یا حتی به خیالش جملهجملههای متن اصلی را درک کند، اساساً درکی از کلیت متن اصلی نخواهد داشت و در نتیجه فرآیند انتقال معنا به طوری کلی مخدوش خواهد شد. مترجمی که بدون آگاهی از انگیزههای هگل، تلاشش برای پیشبرد ایدهآلیسم، اختلافاتش با فلسفهی شلینگ، رفع دیالکتیکی دوگانههایی از قبیل تجربهگرایی/عقلگرایی، دینداری/بیدینی، روشنگری/رومانتیزم، امر متناهی/امر نامتناهی، سوبژکتیویسم/ابژکتیویسم، ایجاب/سلب، زندگی/مرگ و ...، دست به ترجمهی هگل میزند، اساساً تمام امکانات پیش روی خود را برای درک معنا از دست میدهد. به بیان دیگر هستهی مرکزی یک معنای کلی همان «مساله»ای است که مترجم باید بیش از همه تعهدش را به درک وانتقال آن معطوف سازد، و در نتیجه دقیقهی اصلی فرآیند انتقال معنا، در حقیقت انتقال «مساله» یا پروبلماتیک متن مبداء است. روشن است که هرچه «مساله»ی مترجم به «مساله»ی متن نزدیکتر باشد، درک معنا و به طور کلی فرآیند ترجمه بهتر تحقق خواهد یافت.
6. مترجم نه بیطرف است و نه اصلا میتواند باشد. مترجمی که ادعای بیطرفی دارد از یک سو یا نسبت به متن (و احتمالا از کلیت خود در مقام مترجم) ناآگاه است و یا موضعی ریاکارانه اتخاذ کرده، و از سوی دیگر از تحقق درست فرآیند انتقال ناتوان خواهد بود. در نتیجه، مترجم پیش از هر چیز باید موضع خود در قبال متن، یا به بیان دیگر، نسبت خود با «مساله»ی متن، را دست کم برای خودش روشن سازد. تازه پس از آن است که ترجمه ممکن میشود.
موخره
با توجه به سطح ترجمههای انجام شده در سالهای اخیر از آثار بزرگ هگل (پدیدارشناسی روح، دایرهالمعارف، دانش منطق، درسگفتارهای تاریخ فلسفه و ...)، و انتقادات وارد بر آنها که درنوشتهی فوق به تفصیل قابل ردیابی است، مترجم راستین هگل باید بتواند در این فضا گسست بیاندازد. البته این مترجم در این راه آنقدرها هم تنها نیست. علیرغم انتقادات وارد به انتخاب و ترجمهی حمید عنایت از کتاب فلسفهی هگل اثر استیس، بدون اغراق میتوان ادعا کرد که متن کتب عقل در تاریخ و خدایگان و بنده هنوز از بهترین نمونههای تحقق فرآیند ترجمهی متون هگل به زبان فارسی به شمار میروند . پس از عنایت بیشتر مترجمان که مرعوب فضای حاکم بر نوشتههای هگل بودند، عمدتاً به جای دشواری گشایش معنا، بر دشوارنویسی خود هگل به عنوان یک پیشفرض تاکید کرده و با این بهانه از یک سو، یا خود را از تن دادن به تنش راززدایی و گشودن معنای فلسفی این متون و انتقال آن به زبان مقصد معاف ساختند و یا از سوی دیگر، به سادهسازی تحلیلی اندیشههای هگل و نابود کردن وجوه رمانتیک، دینی، اسطورهای و به طور کلی مازاد معنای نهفته در بطن آن مبادرت ورزیدند. به نظر میرسد رسالت فعلی مترجم هگل، بیرون کشیدنِ خود از دل پارادایم حاکم بر ترجمهی هگل و به نوعی بازگشت به سنت حمید عنایت و شکوفاسازی آن البته با سلاحی نقادانه است.