1- در مناطق مرفه نشین تهران نشریهی تبلیغاتی رایگانی توزیع میشود، نشریهای که البته کیفیت چاپ «نفیس» آن حتی برای چاپ کتاب هم کمتر بهکار میرود. صفحات آن هم مطابق با «نیاز»های ساکنین عزیز این مناطق با تبلیغات انواع رستورانهای هندی و چینی، مارکهای لباس لندنی و پاریسی، انواع ساعتهای سویسی، جواهرات ایتالیایی و در کل هر آنچه که از چنین نشریهای انتظار میرود پُر شده است. ولی نکتهی جالب در موردش، تبلیغات صفحات پایانی آن است که معمولا به مؤسسات خیریه اختصاص پیدا میکند.
2- در بین وقایع پرشمار دو سال ابتدایی پس از انقلاب، اتفاقی رُخداد که حال بعد از گذشت سالها کمتر کسی آن را بهیاد دارد ، فراموشیای که تقریباً شامل حال هر گروه سیاسیای میشود . حمله زاغهنشینان و فقرای حاشیهنشین تهران برای تصرف خانههای خالی و نیمهآماده مرکز و شمال تهران والبته همینطور هجوم دانشجویان شهرستانی ساکن تهران برای تصرف هتلهای شهر؛ حادثهای که همین نگاه کوتاه به آن دلیل بیمیلی یادآوری آن را بهخوبی نشان میدهد . [1]
***
فعالیتهای خیریه بههیچوجه «بد» نیستند، درواقع بدیهیست که بین کسی که بخشی از وقت و پول خود را صرف چنین اموری میکند با کسی که با سالها فعالیت پیگیر در زمینهی استفاده از انواع رانت، زمینخواری، دزدی و بهرهکشی از کارگران بهثروتی هنگفت رسیده و حال حتی حاضر نیست بخش ناچیزی از آن را در قالب خیریه بازپس دهد تفاوت هست. شکی هم نیست که عواید این امور معمولاً به آنانی که مستحق دریافت آناند می رسد. ولی نهتنها چنین توجیهات صرفاً اخلاقیای در مورد خیریه، بلکه بخشی از انتقادات وارد به آنهم در تبیین جایگاه فعالیتهای خیریه در نظام سرمایهداری، حداقل در جامعه ایران چندان کارگشا نیست. به عبارت دقیقتر، هرچند همه میدانیم که چنین کمکهایی (خیریه)، اعمالی مثبتاند، ولی نگاهکردن به آن تنها و فقط به این عنوان که از جنبه «اخلاقی» مفید است ما را از فهم عملکرد اصلی آن و توجه به آنچه که واقعاً باید اصلاح شود (یا شاید هم تخریب) باز میدارد.
انتقادات به بازارها، مهمانیها و گردهماییهای خیریه کم نیست، انتقاداتی که البته حامل حقایقی هم هستند. برای مثال واضح است که بخشی از کاربرد بیشتر این «دورهمی»های خیریه (که گاهاً هدف اصلی آن را نیز تحتتاثیر قرار میدهد)، در دورهای که صاحب ماشینلباسشویی و تلویزیونهای چنددهاینچیبودن، دیگر چندان نشاندهندهی تمایز بهصورت کلی (چه برسد به تمایز طبقاتی) نیست، در کنار ژستهای دیگری چون «هنر دوستی» و «بشر دوستی» کسب تمایز نسبت به باقی جامعه است. نکته جالب اینجاست که بسیاری از بازارهای خیریه ترکیب کاملیست از تمام ویژگیهایی که شرکتکنندگان در آن برای کسب تمایز به آن نیاز دارند؛ ژستی بشردوستانه در قالب کمک به همنوع و شرکت در فعالیتی خیریه که اکثراً از طریق خرید در بازارهای خیریهای که اجناس آن، «آثار هنری» است اتفاق میافتد.[2] و صدالبته این نکته که احتمالاً بعدازظهری مفرحودلانگیز برای شرکتکنندگان رقم میخورد که بر جذابیت شرکت در آن میافزاید؛ دیدن یکی دو ستاره سینمایی و چند فوتبالیست ملیپوش هم چیز بدی نیست.
ولی همانگونه که گفته شد چنین نقدهایی راه به جایی نخواهد برد. بررسی خیریه مستلزم کنارنهادن نگاه ِ از درون به آن و بررسیاش در چهارچوب کل جامعه و نقشی که در نظام اقتصادی ایفا میکند است. برای این کار باید کمی از هیاهوی ستارگان سینما و فوتبالیستهای حاضر در خیریهها، ستایشهایی که نثارشان میشود و اخیراً «کادو دادن» کودکی بی سرپرست در یک برنامه زنده تلوزیونی فاصله گرفت. سر و صدای خوانندگان مراسم خیریه فرصت کمی سکوت را میگیرد، سکوتیکه برای بررسیاش ضروری است. با همین سکوت است که واقعیتها کمکم شروع به پدیدارشدن میکنند.
سالها قبل شارل بودلر در «چشمان فقیر» تصویری روشن از رابطه ثروتمندان و فقرا ارائه داد. در عصر یکروزِ معمول در پاریس، بودلر و معشوقهاش در یک کافه در کنار بلواری تازهاحداث در حال گفتوگو و لذتبردن از شکوه اسطورهای هستند که در پاریس برایشان فراهم شده است. اما حضور چند غریبه آرامش آنان را برهم می زند؛ مرد فقیرِ میانسالی بههمراه دو فرزند ژندهپوشاش که حال به سبب بلوارهای جدید میتوانند پا بهدنیای اغنیا گذارند، دنیاییکه بودلر و معشوقهاش آن را ملک خود میدانند. بودلر با خیرهشدن بهصورت غریبهها شِکوهی پدر و فرزنداناش را درچشمان فقیرشان میخواند؛ چشمان پدر گفت، «تمام طلاهای جهان فقرا به این دیوارها راه یافته اند»، و چشمان پسرک گفت، « اما این خانهای است که تنها آنانی که شبیه ما نیستند می توانند به آن راه یابند». آن چه بودلر در چشمان فقیر میخواند خبر از محرومیت آن سه نفر از چیزیست که متعلق به آنهاست: « تمام طلاهای جهان فقرا». در ادامه بودلر واکنش خود و معشوقهاش را در قبال غریبگانی که یکدستی و آرامش جهان آنان را برهم میزنند این چنین وصف میکند:
«ترانهسرایان میگویند خوشی، روح را جلا میدهد و قلب را نرم میسازد. تا جاییکه به من مربوط میشود این ترانه در آن عصر گاهی حقیقت را میگفت. من این نکته را نهتنها در این خانوادهی چشمها حس کردم بلکه از گیلاس و بطریهای شراب که از تشنگیمان بزرگتر بودند کمی شرمگین شدم. دلبر من چشمانم را برای نگریستن به چشمهایت، برای خواندن اندیشههایم در آنها به طرف تو چرخاندم؛ همان گونه که با چشمانم در چشمهای زیبا و مهربانت، در آن چشمان سبز، منزلگه هوس و قلمرو ماه غوطهور بودم، تو گفتی: « آن افراد با چشمان درشتشان غیرقابل تحملاند، نمیتوانی به مالک بگویی آنها را روانه کند؟»
برق آن چشمانیکه بودلر وصف کرده کماکان میدرخشد. آنچه که بودلر به تصویر میکشد تصویریست ممنوعه؛ تصویریکه واقعیتِ نکبتبارِ کلیتِ نظامِ اجتماعی را رسوا میکند. حس شرم و نفرتی که او در خود و معشوقهاش حس میکند، که درواقع دو روی یک سکهاند، بارهاوبارها در بستر جامعه تکرارشده و خواهد شد. اغنیا از روبهرو شدن با فقرا شرمسار میشوند، چون وجدان آنان را بیدار میکند و در عینحال حضور فقرا در اطراف خود را بر نمی تابند باز به این دلیل که وجدانشان را بیدار خواهد کرد؛ اتفاقی که همیشه دردناک خواهد بود. پس آنچه که در دل سخن منثور بودلر، چشمان فقیر، (و صدالبته در خود جامعه) نهفته است چیزی نیست جز «عذابوجدانی» که در چنین برخوردهایی شکلمیگیرد. عذابوجدانی که تنها از آینه آن است که واقعیت رُخمی نمایاند و به همیندلیل اصلاً پذیرفتنی نیست.
عذابوجدان در مقابل مصرف میایستد؛ بودلر دیگر نمیتواند از گیلاس شراباش چیزی بیاشامد. پس نظم اجتماعی مجبور است که عاملی را که موجب عذاب وجدان شده است دور کند؛ به عبارتی، باید او را به «حاشیه» براند. به همیندلیل است که مفهوم حاشیهنشینی چنین با فقر عجین شده است. فقرا همیشه باید در حاشیه باشند تا اختلالی در زندگی بالادستانشان ایجاد نشود؛ فاصله حاشیه از متن همیشه باید محفوظ بماند (هرچند که کاملاً مشخص است که چنین فاصلهای کاملاً صوری است؛ فقر و ثروت هر دو از یک نظام اجتماعی سرچشمه میگیرند). حفظ این فاصله هزینهی خودش را خواهد داشت. چنین هزینهای هر چند که ریشهای کهن دارد (در بسیاری از ادیان با قوانینی کموبیش مشابه در این مورد مواجه میشویم). ولی امروزه با گسترش تکنولوژی تفاوت فاحشی در آن پدیدار گشته است. امروز دیگر نیازی به برخوردی «اتفاقی» مثل آنچه که بودلر روایت کرد نیست تا با سویهی ناگوار و زشت حیات اجتماعی روبهرو شویم؛ تصاویر متعددی که از فقر و مکنت در رسانه ها جابهجا میشود، حال چه برای «کوبوندن لایک» باشد، چه برای بازی با احساسات مخاطب تلوزیونی چه در قالب کلاس درس؛ هرچند که از فرط تکرار افراد را نسبت به زشتیهای جامعه در کرختی و انفعال فرو برده ولی عذابوجدان را در همه نهادینهکرده است. در ناخودآگاه تکتکمان بینهایت تصویر از کودکان کار، روسپیان و زاغهنشینان ذخیرهشده است. امروزه کل پدیده مصرف، خواهینخواهی، واجد سویهای از عذابوجدان است؛ خرید ساعت مچی 600 میلیونی، دستگیرهی آبطلاکاریشده برای درِ توالت، تخم مرغ شانسی، خیارشور یا نسخهای چندمیلیونی از شاهنامه فردوسی؛ همه در این نکته که هر یک میتوانند تا حدی با خود عذابوجدان به همراه داشته باشند مشترکاند. بری ریچاردز در تحلیلاش در مورد مصرف در اینباره مینویسد:
«عذابوجدان تنها از مصرف کالاهایی سرچشمه نمیگیرد که عموماً تجملات زائد به حساب می آیند و یا برای تولیدشان تخریب فاقد توجیه [ ِ محیط زیست ] ضروری است، بلکه مصرف آن اجناسیکه برای بسیاری از مردم از ضروریات بیضررِ زندگی محسوب میشوند نیز – دستکم به صورت ناخودآگاه – این حس [عذاب وجدان ] را بهوجود میآورد. در این حالت، احساس گناه در نتیجهی خیالپردازی مصرفکننده در مورد کسانی که به دلیل محرومبودن از آن کالا و یا بهدستی کسانی که درپی آن کالا بودهاند، آسیبی دیدهاند؛ شکل میگیرد. گاهاً عذابوجدان، از واقعیتی کاملاً مشهود سرچشمه میگیرد. برای مثال، کسیکه حین صرف صبحانه کاسهی برشتوک را روی روزنامه می گذارد و چشماش به عکس کودکی در حال مرگ و درخواست کمک به قحطیزدگان میافتد، بعد در حالیکه ملچملوچکنان از برشتوک داخل کاسه میخورد، به این قضیه میاندیشد که نسلهای گذشته خانوادهاش – که به گمانش از امکانات کمتری برخوردار بودند و زندگی سختتری داشتند- برای صبحانه چه میخوردند.»
کاسهی برشتوک فردی که ریچاردز توصیف میکند، درواقع همان گیلاس شرابیست که بودلر در سرکشیدن آن بهمشکل برخورده بود؛ همانطور که عکس کودک در حال مرگ هنوز برق چشمان فقیر را منعکس میکند.
از همینروی، سرمایهداری برای تداوم مصرف کالاها از طرف افراد، نیازمند غلبه بر عذابوجدان ناشی از آن است. درست در همینجاستکه اهمیت امور خیریه در نظام اقتصادی عیان میشود ( هرچند همانطور که در ادامه اشاره خواهد شد، این مهمترین کارکرد آن نیست). سرمایهداری نیاز دارد تا حس عذابوجدان را از طریق خیریه از فرآیند مصرف بزداید تا مصرفکننده را هر چه بیشتر و راحتتر و به دور از هرگونه تردیدی در مصرف غرق کند. در اینجا ضروری است که به نکتهای اشاره شود و آن این که بازار میل دارد که همراهی خرید و امور خیریه را به منظور ترغیب بیشتر مشتریان به خرید همزمان کند: «آیا میدانستید 3درصد از مبلغی که بابت خرید اجناس ما پرداخت میکنید به امور بشردوستانه اختصاص پیدا میکند؟!»، «با خرید محصولات آرایشیِ ما به بازسازی مدارس و ساخت مدرسههای جدید در اتیوپی کمک کنید» و یا « اطلاع دارید که شرکت ما حامی اصلی سفر دوچرخهسوار حامل پیام صلحودوستی به دور دنیاست؟ با خرید از ما، شما نیز هم سفر او باشید!».
خیریهها تجسم همین همراهی اند. مصرفکننده نیاز به امور خیریه دارد تا هر چه راحتتر و آسودهتر مصرف کند. اختصاص صفحات پایانیِ آن نشریه ی تبلیغاتیای که از آن سخن گفته شد، به انجمنهای خیریه؛ خبر از همین «نیاز» به همراهی خیریه برای راحتی در مصرف هرچه بیشتر میدهد. فرد بعد از خرید ساعت سوئیسی چند ده میلیونی، بر تنکردن کُتِ فلان برندِ نامیِ پاریسی و صرف شام در بهمان رستوران درجه یک ایتالیایی؛ که در صفحات همان نشریه تبلیغاتی با آنها آشنا شده بود، «نیاز» دارد که با صرف کردن هزینهای بابت خیریه عذابوجدان را از خود دور سازد؛ درواقع او با صرف هزینه بابت عمل خیر مجدداً در حال خرید است؛ خریدِ تسکینِ خویش. آن کتاب اوراد جادویی برای اینکه از هم نپاشد به تبلیغات خیریهها نیاز دارد. پس درواقع هزینههایی که بابت خیریه صرف میشود ( فارغ از مقصدی که به آن میرسد) بر خلاف تمام شعارهای کرکننده نه مصداقی برای از خودگذشتگی و فداکاری بلکه عملی است از سر خودشیفتگی. غرولند کسانیکه با این نتیجهگیری مخالفاند و یگانه دعویشان شرکت در خیریههاست، خود نشان از ماهیت نارسیسیستی امور خیریه دارد، آنان از طریق هزینه کردن برای چنین اموری درواقع جایگاه خود را در نظام اقتصادی توجیه میکنند.
براساس آنچه که گفته شد، حال میتوان به اصلیترین کارکرد خیریه در نظام اقتصادی پی برد. خیریه بناست که وجدانمعذب جامعهای را تسکین دهد که بر مبنای بیعدالتی شکل گرفته است؛ یا بهتر است بگوییم وجدانمعذباش را خاموش کند؛ چون همانطور که گفته شد واقعیت تنها از آینهی عذابوجدان است که عیان خواهد شد. شفقت فرد خیر نسبت به فقرا در واقع پذیرش همان نظم اجتماعی ای است که خود مرتباً فقر را تولید می کند. شفقت وی در واقع هزینهایست که میپردازد تا این واقعیت را که قبل از هر چیز او باید همان نظم اجتماعیای را نفی کند که او را در جایگاه خَیر قرار داده است؛ وی شفقت میورزد تا جایگاه خویش را نفی نکند. آدورنو و هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری در همین مورد می نویسند « شفقت با محدودساختن لغو بیعدالتی به مورد تصادفی عشق به همسایه، قانون بیگانگی عام را که مایل به تخفیف آن است بهمنزلهی امری تغییرناپذیر می پذیرد.» کمی بعدتر اضافه میکنند « انواع تحریف شفقت از سر خودشیفتگی، همان غلیانهای انساندوستانه و از- خود – متشکر – بودنِ اخلاقی مددکاران اجتماعی، جملگی هنوز در حکم تأییدِ درونیشدهی تفاوت میان غنی و فقیر هستند.» ؛ « شفقت همیشه ناکافی است». و البته شفقت عامل فراموشی است. شفقت همواره در دل خود خبر از تسلیم، و مصالحه با نظم اجتماعیِ مولد بیعدالتی میدهد. فرد خیر به این دلیل که نمیخواهد به «راه دیگری» برای مقابله با بیعدالتی، بیعدالتیای که با انجام امور خیریه بهوجود آن اعتراف کرده است بیاندیشد، درقالب خیریه با شرایط موجود مصالحه میکند چون حفظ جایگاه فعلیاش در گرو ثبات همین شرایط است. او هزینه میکند تا فاصلهاش را با «حاشیه» حفظ کند؛ او فاصله میخرد تا یکدستی دنیای خودش را حفظ کند، تا گیلاس شرابش را سر بکشد.
فقرا نیز به دریافت همین کمکها رضایت میدهند و در حاشیه باقی میمانند؛ آنان قبول میکنند که سهمشان از خوشی چیزی بیش از این نیست؛ سهمی دریافت میکنند تا خواستار آنچه سهمشان است نشوند[3]؛ « این خانهای است که تنها آنانی که شبیه ما نیستند میتوانند به آن راه یابند». بدین ترتیب، «همه» بیعدالتی را، هرچند نه به یک میزان، بازتولید میکنند، و بدینگونه به حفظ نظم اجتماعی کمک میکنند. خیریهها مدام در پی اصلاح بناییاند با دیوارهایی پُر از ترک، بنایی که باید تخریب شود.
حال بدون هیچ توضیح اضافیای میتوان پیبُرد که چرا حمله حاشیهنشینان در ابتدای انقلاب به طاق نسیان سپرده شده است. کوچکترین خاطرهای از امکان برداشتهشدن دسته جمعی فاصله حاشیه و متن باید از یاد برود.
قاعده چنین است: هر قدر خواستید خرید کنید، اگر در این بین برای یک لحظه شک کردید، اگر مکث کردید و از خود پرسیدید چرا، به خیریهها سر بزنید تا شکتان برطرف شود و بعد دوباره با خیال راحت خرید کنید، ولی به چیز دیگری فکر نکیند! باقیتان هم امیدوار باشید. خیریهها به شما کمک خواهند کرد؛ به شرطی که بهاندازه کافی سر به زیر باشید. شما هم به چیز دیگری فکر نکنید!
پانویسها:
[1]- به منظور مطالعه بیشتر در این زمینه می توانید به کتاب سیاست های خیابانی :جنبش تهی دستان در ایران ؛ آصف بیات، مترجم : سید اسدالله نبوی چاشمی ؛ نشر پردیس دانش مراجعه کنید .
[2]-همین نکته که بهنظر میرسد تقریباً بدون اینکه خرید کنیم نمیتوانیم کمک کنیم خود جای بررسی بیشتری دارد.
[3]-البته پُرواضح است که امور خیریه تنها راه حفظ فاصله نیست؛ قانون، خشونت، یارانههای دولتی و عوامل متعدد دیگری نیز در این بین دخیلاند.
منابع:
1-Richards , Barry .Disciplines of Delight: The Psychoanalysis of Popular Culture .Free Association Books (Original from University of Michigan),1994
2- تئودو آدورنو و ماکس هورکهایمر، دیالکتیک روشنگری: قطعات فلسفی ؛ ترجمه مراد فرهادپور و امید مهرگان، گام نو، چاپ چهارم 1389