غرب و مسئله شورش

آلن بدیو/ مترجم: نادر فتوره‌چی

متن زیر فصل پنجم از کتاب تولد دوباره‌ی تاریخ: عصر شورش‌ها و خیزش‌ها (The Rebirth of History: Times of Riots and Uprisings)، نوشته آلن بدیو فیلسوفِ چپ‌گرای فرانسوی‌ست که هم‌اکنون از سوی مترجم این متن در مراحل پایانیِ ترجمه قرار دارد. بدیو در این کتاب، با نگاهی مبتنی بر «رخداد حقیقت» و  نیز «فرضیه کمونیستی» و غیره  به بازخوانی تحولات سال‌های اخیر در جهان به‌ویژه موج موسوم به «بهار عربی» پرداخته است. فصل حاضر، درپی روشن ساختن نسبت غرب درمقام قطب امپریالیستی وضع موجود، با پیکارهای مردمان جهان در اقصی نقاط، برای رسیدن به آزادی و دموکراسی حقیقی و نه شکل اخته و صوری و دیکته‌شده از سوی بانک جهانی و مقر اتحادیه اروپا در بروکسل است. دموکراسی‌ای که باید آن را تحقق ایده‌ی کمونیسم دانست. مشارکتی سیاسی و همه‌جانبه در همه سطوح، و نه محدود شدن امکان مداخله از طریق انتخاباتی که نتیجه آن چیزی جز برآیند خواست نئولیبرال‌ها نیست.
***
 
شورش‌های تاریخی دولت را با چالشی اساسی مواجه می‌کنند، چراکه خواهان کنار رفتن آنانی‌اند که قدرت را در دست دارند. این شورش‌ها پیوسته دولت را در معرض دگرگونی خشن و بی‌برنامه قرار می‌دهند. (درست شبیه آنچه که بر سر رژیم تک‌سالارانه شاه ایران در سی سال پیش آمد). این شورش‌ها در ارتباط با ماهیت تغییری که دولت را در معرض‌اش قرار می‌دهند، همه راه‌کارها را بلد نیستند و شاید حتی با بیشتر آن‌ها بیگانه‌اند.
مسلماً در جنبش‌های توده‌ای که ابعاد تاریخی دارند، همواره هستند کسانی‌که صادقانه به عکس این نکته اعتقاد دارند. آن‌ها بر این باورند که کنش‌های دموکراتیک-مردمی جنبش (هر جنبش تاریخی‌ای، صرف‌نظر از زمان و مکان وقوع آن) نوعی پارادایم را برای دولتی که خواهد آمد، شکل می‌بخشند. اجتماعات برابری‌طلبانه برگزار می‌شود، همه حق دارند صرف‌نظر از تفاوت‌های اجتماعی، مذهبی، نژادی، ملی، جنسی و فکری‌شان سخن بگویند. تصمیم‌گیری ها همیشه جمعی‌اند. دست‌کم در ظاهر چنین است: مبارزان کارکشته و سرد و گرم چشیده (seasoned militants) از طریق یک جلسه‌ی قبلی و سری خوب می‌دانند که یک گردهمایی را چگونه به‌راه اندازند. اما این نکته اهمیت چندانی ندارد، حقیقت آن است که تصمیمات بی‌استثناء به اتفاق آراء گرفته خواهند شد، چراکه قوی‌ترین و مناسب‌ترین پیشنهادها همواره از دل بحث برمی‌خیزند.بنابراین می‌توان گفت «قوه مققنه» که راهبردهای جدید را تدوین می‌کند، نه‌تنها با «قوه مجریه» که مسئول سازماندهی نتایج عملی است، منطبق است بلکه با جمع فعالانی که در این گردهایی  نمود پیدا کرده‌اند نیز انطباق کامل دارد.
چرا این خصلت‌های دموکراسی توده‌ای که این‌همه قدرت‌مند و الهام‌بخش هم هستند، به تمامیت حاکمیت تسری نمی‌یابد؟ جواب ساده است، چراکه بین شورش با آن شکل معمول، سرکوب‌گر و کورِ سیستم تصمیم‌گیری دولتی – حتی و به‌ویژه زمانی‌که ادعا می‌کند دموکراتیک است- ورطه‌ای فراخ وجود دارد که مارکس فائق آمدن بر آن را تنها در فرآیند زوال دولت می‌توانست متصور شود و این‌که این فرآیند برای رسیدن به نتیجه موفقیت‌آمیز در همه‌جا نیازمند دموکراسی توده‌ای نیست، بلکه آنچه که لزوم آن  همواره احساس می‌شود، سویه‌ی دیالکتیکی مخالف آن است:  یک دیکتاتوری گذرا که توپُر و سازش‌ناپذیر است. بی‌شک حق با مارکس بود، و من در ادامه به این پارادوکس عقلانی بازخواهم گشت، پارادوکس وجود نوعی تداوم گریزناپذیر میان دموکراسی برابری‌طلبانه‌ی معطوف به خود که به‌لطف یک شورش تاریخی مستقر گشته و یک دیکتاتوری مردمی معطوف به بیرون که قدرت خود را علیه دشمنان و مظنونان اعمال می‌کند، و از طریق همین تداوم است که تلاش برای دست‌یابی به وفاداری سیاسی به شورش، تحقق می‌یابد.
باید به یاد داشته باشیم که شورش تاریخی به خودی‌خود هیچ  بدیلی برای دولتی که قصد سرنگونی‌اش را دارد، پیش روی نمی‌گذارد. این نکته از آن‌رو  حائز اهمیت است که[می‌توان از طریق آن] بین «شورش تاریخی» و «انقلاب» تفاوت قائل شد: در دومی، دست‌کم از زمان لنین بدین‌سو، در بطن خویش [واجد] منابع و امکاناتی محسوب شده است که برای تسخیر آنی قدرت ضروری‌اند.به همین دلیل هم هست که شورشیان همواره از این واقعیت شکوه دارند که رژیم جدید، پس از سرنگونی رژیم قبلی، عملاً و در کل مشابه آن رفتار می‌کند. نمونه اصلی چنین تشابهی را می‌توان در ساخته‌شدنِ رژیمی مشاهده کرد که از بطن سقوط ناپلئون سوم، شکست در جنگ و شورش‌های 4 سپتامبر 1870 سر برآورد و کاملا تحت سیطره کارگزاران سیاسی‌ای (political personnel) بود که جملگی به «اپوزیسیون» شناخته شده و رسمی امپراطوری ناپلئون تعلق داشتند. این رژیم[جدید] برای آن‌که به همگان بفهماند که در کدام سو ایستاده است، شدت عملی وحشیانه از طریق قتل‌عام هزاران تن از کارگران کمون [پاریس] آن‌هم تنها چند ماه پس از به قدرت رسیدن را از خود نشان داد .[1]
حزب کمونیست، آنچنان که در مقام حزب کارگرانسوسیال دموکراتروسیهو پس از آنبلشویکهاشناخته میشد، ساختاریست برآمده از تجزیه و تحلیل دقیق کمون پاریس از سوی لنین، که خود را قادر به مشارکت در تشکیل دولت جدید پس از ویرانسازی دمودستگاه رژیم تزاری معرفی کرد.
زمانیکه پیکربندی شورش به یک پیکره سیاسی تبدیل میشود- به بیان دیگر، زمانیکه شورش نیروهای سیاسی مورد نیاز خود را در درون خود بر میسازد، و دیگر نیازی به متوسلشدن به نقنقوهای حرفهای دولتی ندارد- میتوان گفت  آنچه که فرارسیده، پایان دوران میانگاهی یا فاصله‌ای (intervallic period) است، چراکه سیاستی نو توانسته است بر گُرده تولد دوباره تاریخ سوار شود. تولدی که شورش تاریخی نماد آن است.
به‌موضوع  شورش تاریخی در جهان عرب، به‌ویژه در تونس و مصر بازگردیم. ما هم‌اکنون از قبل می‌دانیم که آن‌ها تداوم خواهند یافت و در همان‌حال تجزیه خواهند شد. برخی از شورش‌گران- جوان‌ترین ، مصمم‌ترین و سازمان‌یافته‌ترین‌ها-  اعلام خواهند کرد که دولت‌های انتقالی که با مشقت تاسیس‌شده و  غالباً تداوم وجود مهم‌ترین نهادهای مهم رژیم سابق را در خود پنهان می‌کنند (مثل ارتش در مصر)، نهادهایی‌که  چنان از شورش مردمی دوراند که این شورش‌گران همان‌قدر از آن‌ها منزجرند که از بن علی و مبارک بودند، تا اطلاع ثانوی  آن ایده‌ای را که وفاداری به شورش بتواند بر اساس آن سازماندهی شود را تولید نمی‌کنند. از همین‌روست که بی‌تصمیمی و تردید و سردرگمی پر تنش [موجود]، از دیدگاه صوری، وضعیت جهان عرب را با شرایطی که در قرن نوزدهم شاهدش بودیم، یکسان می‌کند.[2]
درنهایت باید پذیرفت که مواجهه ما با این سوال اجتناب‌ناپذیرست: چه معیارهایی امکان ارزیابی یک شورش، یا سنجش ابعاد و دامنه بیداری تاریخی نهفته در دل آن را به ما می‌دهد؟
قدرت‌های غربی و رسانه‌های وابسته به آن‌ها، از همان ابتدا جواب حاضر و آماده خود را در آستین داشتند. به گفته آنان، آن تمنایی که الهام‌بخش کشورهای عربی برای شورش شد، همان تمنا برای «آزادی» در تعریف غربی آن یعنی همان «آزادی عقیده» در چارچوب ثابت سرمایه‌داری لجام‌گسیخته («تجارت آزاد») و بر اساس یک دولت پارلمانی مبتنی بر نمایندگی است. («انتخابات آزاد»؛ یعنی فقط امکان انتخاب بین گونه‌های مختلف از مدیران عملاً غیرقابل تشخیص از یکدیگر در یک سیستم ثابت).
درواقع حاکمان ما و رسانه‌های وابسته به آن‌ها تفسیری بسیار ساده‌سازی شده از شورش در جهان عرب ارائه داده‌اند: چیزی که از زبان آن‌ها بیان می‌شود کم‌و‌بیش همان تمنا برای غرب است. میل به «لذت بردن» از «همه چیز» که ما ساکنان ملال‌زده و خواب‌آلود کشورهای ثروتمند، هم‌اکنون در حال «لذت بردن» از آن‌ها هستیم. تمنا و میل به این‌که سرانجام بخشی از همان «جهان متمدنی» باشی که غربیان، این اخلاف اصلاح‌ناپذیر استعمارگران نژادپرست با چنان اعتماد به نفسی خود را نماینده و معرف‌اش می‌دانند که برای داوری در باب هرکس که مدافع ارزش‌هایی متفاوت است ( ارزش‌هایی‌که خود از قضا گه‌گاه رسوایی آورند) و یا هر کس که تنها می‌کوشد تا سلطه ستم‌گرایانه جامعه بین‌الملل را کمی متزلزل سازد(هرچند هدف از این کار گه‌گاه صرفا منافع شخصی است)به‌راحتی دادگاه‌هایی بین‌المللی برپا می‌کنند. با این کار، غربیانی‌که خود را نماینده حق می‌دانند از یاد می‌برند که دعوی خودشان به زبان حق بودن، چیزی نیست جز نامی مدرنیزه‌شده برای مداخله‌گرایی امپریالیستی.
بدیهی‌ست هر جنبش توده‌ای، مطالبه‌ای آنی برای  آزادی است. این مطالبه با توجه به وجود رژیم‌های خودکامه، فاسد و گوش به فرمان امرپالیسم، چنان‌که حکومت‌های بن علی و مبارک بودند، کاملا مشروع و پذیرفتنی است. اما این نکته که این تمنا برای آزادی، همان تمنا برای غرب است، مسئله‌ای‌ست بی‌نهایت بحث‌برانگیز.
باید این نکته را به یاد داشت که غرب در مقام یک قدرت،  تا به حال هیچ سندی دال بر این‌که کوچک‌ترین علاقه‌ای به برپایی آزادی در مناطقی‌که در آن‌ها، غالباً به صورت نظامی، مداخله می‌کند، ارائه نکرده است. برای «متمدن»ها، همواره سوال اصلی این بوده است: «با مایی یا بر ما؟». بنابراین عبارت بالا بدین معناست: ادغام کورکورانه در منظومه اقتصاد بازار، سامان‌یافته به دست کارگزاران فاسد کشورهای مربوط آن‌هم در همکاری نزدیک با ارتش و نیروی پلیس ضدانقلابی که هم‌چون اروپا به دست افسران و ماموران مخفی و دلالان تعلیم، تجهیز و فرماندهی می‌شوند. «کشورهای دوست» هم‌چون عربستان، پاکستان، نیجریه و مکزیک و بسیاری دیگر درست به همان اندازه‌ی  تونس در دوران  بن علی و مصر در دوران مبارک، دیکتاتور و فاسدند، اگر بیشتر نباشند. اما ما تاکنون کوچک‌ترین  سخنی درباره‌ی آن‌ها از زبان آن کسانی که درپی رخدادهای تونس و مصر در مقام مدافعان سرسخت شورش برای آزادی ظاهر شده‌اند، نشندیده‌ایم. به عبارت دیگر می‌توان گفت که دولت‌های ما،  آرامش تضمین شده از سوی دوستان دیکتاتورشان را به عدم‌قطعیت ناشی از شورش‌ها ترجیح می‌دهند. اما به محض آن‌که یکی از این شورش‌ها به مقوله‌ی تمنا برای غرب با نوعی گشودگی برخورد کند و حتی بهترش را تحقق بخشد، سیاست‌مداران و رسانه‌های ما با آغوش باز از آن استقبال می‌کنند. 
 
با این حال چنین پیامدی اصلاً تضمین شده نیست. اما این واقعیت که فرانسوی‌ها و بریتانیایی‌ها، به میانجی بلندگوی حاضر و آماده برنارد هانری لوی، کارشان صرفاً و به سادگی به این‌جا رسیده است که اراذل و اوباش و سیاهی لشگر را به‌عنوان نیروهای شورشی در لیبی – همان‌هایی که تنها افراد موثرشان خود را از اعضای سابق القاعده معرفی می‌کردند (چه تناقضی!) ولی همه‌ی آن‌ها فعلاً تحت انقیاد غربیان‌اند (لیبی تنها جایی در جهان است که مردم بی‌نحوی سراپا بی‌معنی شعار «زنده باد سارکوزی!» سرمی‌دهند)- ابداع کنند، مسلح سازند، و حمایت آتش‌بار و جت‌های جنگی‌شان را به آن‌ها تضمین دهند، خود نشان می‌دهد که دولت‌های ما تا چه حد از تجلی هر چیزی جز عشق بی‌حد و حصر به تمدن‌های امپریالیستی در قیام‌های واقعی هراس دارند. بنابراین این‌که افراد پس از 5 ماه اقدام نظامی از سوی هواپیماهای فرانسوی و بریتانیایی (با پشتیبانی لجستیکی آمریکا)، و برخوردار از حمایت هلیکوپترهای تهاجمی و حضور افسران و عوامل‌شان در منطقه، هنوز هم از «پیروزی تکاندهنده شورشیان» دم می‌زنند، براستی مضحک و مسخره است.
اما این جنس از پیروزی ( که آلن ژوپه با گفتن «ما کارمان را انجام دادیم» به آن اذعان کرد) مورد ستایش غربی‌هاست. چراکه وقتی مسئله بر سر شورش‌های مردمی حقیقی باشد، آنان به ناچار به این فکر می‌افتند که شاید درنهایت، سر و کارشان با مردمی‌ست که نمی‌خواهند گلوی‌شان را در حمایت از سارکوزی و کامرون و اوباما پاره کنند. شاید، همپای فزونی یافتن هراس و اضطراب آن‌ها، کل این اپیزودها [ یا همان شورش‌ها] حاوی ایده‌ای‌ست که هنوز به‌طور کامل صورت‌بندی نشده، و به همین دلیل به مذاق آنان بس ناخوشایند است. یعنی احتمالاً برداشتی از دموکراسی که سراپا در نقطه مقابل برداشت آن‌هاست. پس آنان چنین نتیجه می‌گیرند که در این وضعیتِ آشفته و نامطمئن، مسلسل‌های‌شان را حاضر و آماده کنند و مطمئن شوند که خوب کار می‌کنند.
در این شرایط ما باید  بکوشیم تا تبیین دقیق تری در این‌باره  که چه عاملی موجب می‌شود که یک جنبش مردمی به «تمنا برای غرب» تقلیل یابد، بدست دهیم و هم‌چنین تلاش کنیم تا دریابیم آنچه که شورش‌های موجود را ورای این وسوسه‌های مهلک  قرار می‌دهد، چه باید باشد.
پس بگذارید تلاش خود را بکنیم. شورشی که تحت‌تاثیر و عملاً تابع تمنا برای غرب است، شکل  آنی و بی‌واسطه‌ی یک شورش ضداستبدادی را به خود می‌گیرد، که قدرت سلبی و مردمی‌اش، همان قدرت جمعیتی‌ست که عملاً وابسته به توده‌هاست، حال آن‌که  قدرت ایجابی و مثبت‌اش هیچ معیار و هنجاری ندارد مگر معیارهایی که غرب لاف‌اش را می‌زند. چنین جنبش مردمی‌ای که با این تعریف خواناست، کاملاً ممکن است با دستاورد ناچیزی چون اصلاحات در قانون اساسی و انتخابات تحت نفوذ «جامعه جهانی» پایان یابد. از بطن این نوع اوضاع و احوال است که در برابر نگاه شگفت‌زده عموم حامیان شورش‌ها، یا مزدوران شناخته‌شده‌ی مسلحِ مدافع منافع غرب سر برمی‌آورند و یا یک نسخه از جریان اسلام‌گرای «معتدل» که امروزه به‌تدریج به حکام ما می‌آموزد که چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. من می‌خواهم بگویم که در پایان چنین فرآیندی ما شاهد [تحقق] پدیده ادغام (inclusion) در غرب خواهیم بود.
تفسیر غالب ما غربیان از تحولات، آن است که این پدیده نتیجه‌ی طبیعی و مشروع شورش‌هایی‌ست که تحت لوای «پیروزی دموکراسی» در جهان عرب رخ داده‌اند. مضافاً آن‌که توضیح می‌دهد چرا در مقابل، زمانی‌که شورش‌ها در خانه بروز می‌کنند، به شکلی وحشیانه و مملو از نفرت، سرکوب می‌شوند. اما  اگر چنین فرض کنیم که یک «شورش خوب»، خواهان ادغام در غرب باشد، پس چرا باید در جایی که این ادغام کاملا تحقق یافته، یعنی در دموکراسی‌های متمدن و سرحال ما دست به قیام زد؟ شاید از آن‌رو که هرازگاهی عرب‌ها، سیاهان، شرقی‌های شپشو و دیگر کارگرانی که از هر جهنم دره دیگری آمده‌اند، خواستار آن می‌شوند که «شبیه ما» باشند و چون می‌دانند این خواسته به این زودی‌ها تحقق نخواهد یافت و تنها آن غارت استعماری قدیمی که منبع تغذیه آرامش و وقار ماست، به شکل‌های گوناگون ادامه خواهد یافت [دست به شورش می‌زنند]. به بیان دیگر، در خانه (غرب) آن‌ها فقط حق دارند که در سکوت رأی دهند و کار کنند. در غیر این‌صورت، مراقب باشید! چراکه کامرون با آن گولاک کوچک‌اش برای جوانان لندنی و سارکوزی با آن برنامه «کارچرشوئی وازده‏های اجتماعی»[3] نگهبانان دیوارهای تمدن‌اند [و شما را سر جای تان می‌نشانند].
اگر این حقیقت را باور داشته باشیم که همانطور که مارکس پیش‌بینی کرده بود، فضای تحقق ایده‌های رهایی‌بخش جهان‌شمول است (که ازقضا در مورد انقلاب‌های قرن بیستم واقعاً صدق نمی‌کرد) آن‌گاه پدیده‌ی ادغام در غرب را نیز نمی‌توان یک تحول بنیادین و اصیل دانست. ازقضا آنچه می‌تواند یک تغیر بنیادین و اصیل باشد، خروج از غرب است، یک فرآیند «غیرغربی‌سازی» که می‌تواند شکل نوعی حذف(exclusion) را به‌خود بگیرد. احتمالاً‌ خواهید گفت که این یک خیالبافی است، اما شاید این پدیده همین‌جا آن‌هم درست در برابر دیدگان در حال وقوع است و این همان چیزی‌ست که ما باید رویای‌اش را در سر بپرورانیم، چراکه همین رویاست که امکان گذر از خلال سال‌های دردناک دوران میانگاهی را ممکن می‌سازد؛ آن‌هم بدون عدول از چیزهایی‌که به‌خاطراش ایستادگی کردیم یا سقوط به ورطه نیهیلیسمی که می‌گوید «هیچ آینده‌ای درکار نیست».
 
پانویس‌ها:
[1]. ضروریست برای بازسازی مفهوم پارلمانی «چپ» از ریشه «جمهوری‌خواه» آن شروع کنیم – یعنی از دولت متشکل از اپوزیسیون چپ بر علیه ناپلئون که در سال 1870 قدرت را در دست گرفت و  قهرمانان کم‌مایه آن،  تی‌یر و «3 ژول» (اصطلاحی که گیمن برای ژول فری، ژول گروی و ژول سیمون به کار برده است) بودند. همان‌ها که در ابتدا از طریق تسلیم فرانسه به نیروهای پروس و سپس به واسطه قتل‌عام وحشیانه‌ی کمونارها به اتحاد با یکدیگر رسیدند.
از آن پس، چپ فرانسه همواره به خاستگاه خود وفادار بوده است (دوران استعمار، اتحادیه مقدس 1914-1918، حمایت گسترده از مارشال پتن، جنگ الجزایر، همکاری با ژنرال دوگل در کودتای 1958، جهانی شدن اقتصاد مالی در دوران تسلط میتران، سرکوب درمانی مسئله کارگران آفریقایی و غیره). برای فهم درهم‌تنیدگی اصطلاح «چپ» با یک دیدگاه ایستا و بی‌تغییر، پیشنهاد می‌کنم برخی سرنخ‌ها را در کتاب فرضیه کمونیستی من، در فصل کمون پاریس جستجو کنید. (ترجمه دوید مکی و استیو کورکوران، انتشارات ورسو، لندن- نیویورک،2010).
[2]. یکی از نشانه‌های دیالکتیکی این واقعیت که سرمایه‌داری معاصر تا حد زیادی درحال بازگشت به شکل ناب خود در اواسط قرن نوزدهم است، شباهت جالب توجه بین شورش در جهان عرب و «انقلاب» 1848 در اروپا است. همان منشاء (جرقه) به‌ظاهر بی‌اهمیت؛ همان خیزش عمومی؛ همان شکل امتداد یافتن به سراسر فضای تاریخی( اروپای 1848)، همان تفاوت‌های مشابه از یک کشور به کشور دیگر؛ همان بیانیه‌های پرشور و مبهم جمعی؛ همان سوگیری ضداستبدادی و البته همان عدم‌قطعیت‌ها، همان تنش ناشنوا میان وجه کارگری با وجه خرده‌بورژوآ- روشنفکری، و غیره. می‌دانیم که هیچ‌یک از این انقلاب‌های [اروپایی] منتج به ایجاد وضعیتی جدید در سطح جامعه و دولت نشدند. اما این را نیز می‌دانیم که از زمان شروع آن‌ها، مجموعه‌ای از پیآمد‌های کاملا جدید تاریخی به‌راه افتاد که نقطه پایان آن‌ها دهه 1980 در قرن بیستم بود. و علت این پیامدها گره‌خوردنِ یک ایده با یک رخداد بود. همان‌طور که دو تن از مبارزان شکست‌خورده در سنگرهای قیام‌های آلمان [یعنی مارکس و انگلس] درپی این شکست، یکی از ظفرمندانه‌ترین متون تاریخ را نگاشتند: مانیفست حزب کمونیست.
[3]. کارچر، شلنگ آب‏پاش فشار قوی است که برای شستن فضولات حیوانی استفاده می‏شود و در جریان شورش‌های فرانسه، نیکولای سارکوزی از این وسیله به عنوان تمثیلی برای پاک کردن خیابان‌ها از معترضان نام برد. م.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.