اَبَرانسانیت[1]: تکرار، انتقام، پلاستیسیته[2]

کاترین مالابو/ مترجم: مائده نوری

 

مسئلۀ «اَبَرانسانیت» با این پیش‌فرض همراه است که شاید چیزی غیر از انسان در انسان وجود داشته باشد، پیش‌فرضی که شاید به قدمت خودِ بشریت باشد. این ایده بارها بازگشته است. همواره در سنت فلسفی به آن پرداخته شده، و در واقع، امروزه باز هم در حال بازگشتن است.

ژاک دریدا، در اکتبر ١۹۸۶، در یک گردهمایی در نیویورک-که عنوانش بود «فلسفه و انسان‌شناسی»- سخنرانی‌ای ایراد کرد با عنوان «پایان‌های انسان». در این سخنرانی بر این نکته تأکید کرد که تمایزگذاشتن بین تفاوت‌های بی‌شماری که در پسِ کلمۀ انسان نهفته است، تا چه حد دشوار است؛ تفاوت‌های ملی، قومی، فرهنگی و جنسیتی از یک‌سو و جهان‌شمول بودن معنای آشکارِ واژۀ انسان از سویی دیگر. دریدا خطاب به برگزارکنندگان گردهمایی نوشت:

بعضی از گرو‌ه‌های ملی، در برهه‌ای معین و در یک بستر سیاسی و اقتصادی معین، ممکن و ضروری دانسته‌اند مواجهه‌ای بین‌المللی سامان دهند، تا خودشان را نشان دهند، یا به میانجیِ چنین مواجهه‌ای با هویت ملی‌شان معرفی شوند (دست‌کم آنطور که برگزارکنندگان این گردهمایی فرض می‌کنند)، و در چنین مواجهه‌هایی تفاوت‌های مسلم‌شان را متعین کنند، یا نسبتی بین تفاوت‌های نسبی‌شان برقرار کنند.[3]

پنجاه سال بعد از این گردهمایی ما با همان مسئله روبه‌روییم. من به‌ضرورت در دام این حکم متناقض‌نما گرفتار آمده‌ام که موضعم را از یک مکان به‌خصوص، از منظر فرهنگ و هویت خودم- فیلسوف فرانسوی یا حداقل اروپایی- بیان کنم که مانع جهان‌شمول شدن گفتار من می‌شود، و بااین‌حال، امیدوارم چیزی را بسط دهم که مخاطب ناشناخته قادر به درکش باشد.

اگر من به‌صراحت گفتارم را یک تکرار، تکرار گفتار دریدا، معرفی می‌کنم، برای این است که می‌خواهم نشان دهم مسئلۀ انسان، به‌شکلی‌ خاص، به مسئلۀ تکرار گره خورده است. نه بدین معنا، که تکرار مختص انسان است. البته که موارد بی‌شماری از تکرار در میان حیوانات یا اشیاء غیرزنده هم وجود دارد: اتوماتیسم‌ها، مکانیسم‌ها و ....بنابراین انسان به حیث انسان بودنش سرشتی تکرارکننده و تکرارشونده نیست، اما شاید نسبتش با تکرار نسبتی خاص و منحصربه‌فرد باشد، که می‌شود این نسبت را چنین صورت‌بندی کرد: انسان مقدم بر تکرار نیست، بلکه به دست تکرار طراحی می‌شود. انسان محصول تکرار است نه خاستگاه آن. پس این عملکرد پلاستیک چیست که بر مبنای آن «به‌شکل‌درآوردن» بر «وجود» تقدم دارد؟ آیا می‌توان آن را به شکل قالبی برای «اَبَرانسان» درک کرد؟

غیرانسان(مسئلۀ تاریخی شر)، ناانسان(حیوان یا ماشین)، یا اخیراً، فراانسان یا پساانسان، همه نسخه‌هایی متفاوتند از یک ایده؛ ایده‌ای مبتنی بر اینکه انسان شاید «غیریت»‌اش را در خودش داشته باشد.پس می‌شود گفت که انسان چیزی است که ورایِ، یا حتی به رغمِ، تمام تلاش‌ها برای به‌چالش‌کشیدن یا واساختن ذاتِ خود، خودش را تکرار می‌کند. بنابراین نسبت «بایسته و خاص» انسان با تکرار، همواره، درعین‌حال، تنزلِ ذات «شایسته و کامل» انسان است.

برای بازگشت مختصر به عنوان سخنرانی دریدا، باید برای «پایان» معنایی دوگانه در نظر بگیریم: پایان به معنای ناپدیدشدن؛ پایان (غایت، هدف) به معنای به‌کمال‌رسیدن. انسان در ناپدیدشدنش، در تبدیل‌شدنش به غیرانسان، ناانسان، پساانسان، به‌کمال می‌رسد... چنین است ماهیت آخرالزمانی انسان: نابودی‌اش حقیقت اوست، و به محض دررسیدنش وحدتِ مرگ و کمال، فروپاشی و موفقیت آشکار می‌گردد.

حتی خود دریدا هم سخنانش را به‌ مثابه تکرار ارائه کرد، تکراری که از ادعای نیچه مبنی بر آمدنِ انسان جدید تبعیت می‌کند. این انسانِ ناانسان، اَبَرانسان، بیش از هرچیز با خصلت پلاستیکاش مشخص می‌شد؛ یک تجسد، همان کالبد پلاستیسیته. بااین‌حال، اگر از نظر نیچه چیزی خاص برای انسان وجود داشته باشد، دقیقاً همان‌چیزی است که او روحِ انتقام می‌خواندش. از دید نیچه، انتقام اساساً نامِ دیگر تکرار است. انتقام، تلافی‌کردن، آسیب‌رساندن به معنای: فشارآوردن، راندن، دسته‌بندی‌کردن، دنبال‌کردن، تعقیب، آزار و اذیت‌رساندن.

انسان تنها موجودی است که پس از رنجش و آزردگی در پی انتقام است. این را نباید با مجازات الهی اشتباه بگیریم؛ خدایان می‌توانند انسان‌ها را تنبیه کنند، اما آن‌ها ، به معنای واقعی کلمه، به دنبال انتقام‌گرفتن نیستند. همین‌طور انتقام‌جویی در انسان‌ها ربطی به جنگ و درگیری هم ندارد: حیوان‌ها با هم می‌جنگند و یکدیگر را می‌کشند، اما این‌کار را از روی غریزۀ انتقام‌جویی انجام نمی‌دهند. انتقام بشری است، زیاده بشری.

انسان موجودی است که نمی‌تواند آزردگی و اهانت را فراموش کند، نمی‌تواند گذشته را پاک کند و مدام به آن فکر می‌کند. پلاستیسیته، همان‌طور که می‌دانیم، همزمان به قابلیت فرم‌دادن و فرم‌گرفتن اشاره دارد. ازاین‌رو آنکه خلق می‌کند، مثلاً هنرمند، همزمان به میانجیِ اثر از نو خلق می‌شود. بااین‌حال چنانکه در کلمۀ پلاستیک[4] می‌شود دید- پلاستیسیته، درعین‌حال، به توانایی نابودکردن خودش اشاره می‌کند. پس می‌توانیم تصدیق کنیم که هر آفرینشی، درعین‌حال، انفجار فرم قبلی است. مادام‌که یک اثر حفظ می‌شود، تشخیص‌دادن گذشته در هویت جدیدش دشوار می‌شود. در مقابل، انتقام بر جمود، ناتوانی برای تغییر و دلبستگی به یکنواختی دلالت دارد. پس چگونه می‌شود تکرار را با پلاستیسیته همگون دانست، اگر به‌ذات غیرپلاستیک، مکانیکی و تکرارشونده است؟ اگرپلاستیسیته دلالت دارد بر انفجار و تخریب و فراموشی، آیا می‌تواند نسبتی با تکرار داشته باشد؟

برای پاسخ‌دادن به این پارادوکس‌ها، ابتدا باید بررسی کنیم که در نگاه نیچه، روح انتقام و تکرار از کجا می‌آیند، چیزی که او درباره‌اش سرسخت وتزلزل‌ناپذیر است: این روح در نسبت با زمان پدیدار می‌شود. انسان تنها موجودی است که زمان برایش زخمی روحی است. اگر فقط یک‌چیز باشد که انسان در پیِ انتقام‌گرفتن از آن است، آن‌‌چیز زمان است، و البته، تناهی. اجبار به مردن حد غاییِ رنجش و آزار است. زمان غایتِ وهن است. دراین مورد نیچه از زبان زرتشت می‌گوید: «این، بله، این خود به‌تنهایی انتقام است: ضعفِ اراده در برابرِ زمان و گفتنش که «این بود».»[5]

انتقام، تنها انتقام از گذشته نیست، بلکه، به طور عام، کینه و رنجش از گذر زمان است. اینجا «گذشتن» یعنی «گذشتن از». انتقام، کینۀ اراده نسبت به زمان، نسبت به گذر زمان، نسبت به ناپایداری است. ناپایداری آن‌چیزی است که اراده در برابرش نمی‌تواند گام دیگری بردارد، چیزی که مدام با آن سرشاخ می‌شود. دست‌و‌پایمان در برابر زمان بسته است. تناهی مانعی گذرناپذیر است. زندگی کوتاه است، «شده را ناشده نتوان کرد». این باعث کین‌توزی و رنجش می‌شود. ما آنچه را که نمی‌توانیم تغییر دهیم، تکرار می‌کنیم. تکرار می‌کنیم چون نمی‌توانیم تغییر دهیم. ذات بشر این است که خشم و خلع‌یدش را تکرار کند؛ همیشه خیلی دیر است. برای یکی خدا، همیشه زود است و وقت باقی است. برای یکی حیوان، زمان همیشه اکنون است و حالِ حاضر. اما برای انسان، زمان تکرار آناتی است که هریک می‌گویند «دیگر هرگز».

رقابت، جنگ‌ها، سود و استثمار نیروی کار هم همه زیاده بشری‌اند، چراکه در غریزۀ انتقام‌جویی ریشه دارند؛ در خشم افسارگسیخته در برابر ناپایداری و ناممکنیِ آغاز دوباره، شروعی از نو. بااین‌حال، همزمان، انسان می‌کوشد از روحِ انتقام بگریزد، تا خودش را رها سازد. مثلاً در جوامع دمکراتیک، قانون بناست سازوکار عدالت را، به عوضِ هر عمل فردی برای انتقام، تضمین کند. تولد مقررات و قوانین مکتوب در یونان باستان به مثابه پیروزی لوگوس و تعقل بر انتقام‌جویی و اقتدار نهانی ظاهر شد. قانون دمکراتیک هنوز هم سیستمی عقلانی تلقی می‌شود که با روش‌های فردی و سرکش حل‌وفصل اختلافات مخالف است. مثلاً در نگاه نهادهای دمکراتیک، خون‌خواهی و سایر روش‌های انتقام غیرمتمدنانه تلقی می‌شوند. گمان می‌بریم که قانون بر انتقام پیروز شده است، یا دست‌کم باید پیروز شود. اما در واقع، همان‌طور که نیچه در رسالۀ دوم تبارشناسی اخلاق ادعا می‌کند، قانون پایان روح انتقام نیست، بلکه خود دستاورد آن است. نیچه می‌نویسد: قانون نهادی است که می‌کوشد «تحت نام عدالت، انتقام را تقدس بخشد، حتی اگر عدالت از اساس و به‌سادگی احساسِ زخم‌خوردگی را بسط دهد، و با بهره‌گیری از ایدۀ انتقام، به واکنش‌های عاطفی، به طور کلی، احترامی دیرهنگام بخشد.»[6]

عدالت صرفاً نسخۀ جدید انتقام است، دقیق‌تر و پالایش‌یافته‌تر. عقل، قانون و اخلاقیات جامۀ آرمانی مبدل بر تنِ کین‌توزی می‌پوشانند. گفتار و مقررات، تلخی آزارنده را پنهان می‌دارند. بااین‌حال، به رغم پنهان‌بودن، تکرار به شکل انتقام، تلافی‌جویی، مجازات و امثال اینها مکرر می‌شود. شبحِ زمان دوباره بازمی‌گردد. انسان هنوز آنجاست. ما انسانیم و به حیث انسان بودنمان در پیِ انتقام.

نیچه ضمن محکوم‌کردن بشریت برای روح تکرارشوندۀ انتقام، هم‌چنین به قابلیتی برای رهایی اشاره می‌کند و آن را اَبَرانسان یا فوق‌انسان می‌خواند. «چراکه انسانی است که از بندِ انتقام رستگار می‌شود- که این برای من پلی است به سوی بالاترین امید و رنگین‌کمانی پس از طوفان‌های طولانی.»[7] رهایی از انتقام در بخش‌های خارق‌العادۀ چنین گفت زرتشت آشکار می‌شود: «در باب رؤیت و معما»، «رتیل‌ها» و «اشتیاق بزرگ». زرتشت «اشتیاق بزرگ» را با این کلمات آغاز می‌کند: « ای جان من، تو را آموختم که بگویی "امروز"، "روزی" و "پیش‌تر".»[8]زرتشت به جانش می‌آموزد که با زمان، به میانجیِ بهبود رابطه‌اش با تکرار، به راهی غیر از انتقام‌جویی درآید: عوض اینکه به تکرار چون بازگشتِ همان-آن مغاک اندیشه- فکر کند، به جانش می‌آموزد که تکرار فضایی برای تفاوت می‌گشاید. یعنی می‌آموزد به آنچه تکرار می‌شود «آری» بگوید و این‌گونه خودِ تکرار را متحول سازد. به جای تاب‌آوردن منفعلانۀ آنچه رخ می‌دهد، می‌توان آن را به‌وجهی پلاستیک، طلب کرد.

هایدگر می‌نویسد: «رستگاری، ارادۀ ضعیف را از "نه" رها می‌کند و آن را برای "آری‌گفتن" آزادی می‌بخشد.» دست‌کشیدن از انتقام، که راه به اَبَرانسان می‌برد، بر آنچه نیچه آن را «فراموشی فعال» می‌خواند، دلالت دارد. بااین‌حال، آیا می‌شود انسان فعالانه آنچه هست را فراموش کند؟ آیا ما هرگز از انتقام ، و در نتیجه از انسانیتمان خلاص خواهیم شد؟ آیا هرگز خواهیم توانست به میانجی قانون یا عدالت نسبتی تازه با زمان ابداع کنیم؟ اگر من امروز مسئلۀ تکرار را پیش می‌کشم، فقط برای این نیست که انسان آن‌چیزی است که خودش را تکرار می‌کند، بلکه، هم‌چنین برای این است که تکرار به پارادایمی در رویه‌های نظری و نهادی معاصر تبدیل شده، به عبارت دیگر، تکرار از نظر فرهنگی مسلط شده است. تکرار، بیش از هر زمان دیگر، به مادۀ خام زندگی ما تبدیل شده است. آیا این پدیده پلاستیسیتۀ بیشتری به انسانیت‌مان می‌بخشد؟ آیا می‌تواند به فراانسانیت‌مان راه یابد؟

در حوزۀ حقوقی، مسئلۀ بازگشت بسیار پررنگ شده است: مثلاً به شکل بازگرداندن سرزمین‌های بومی، پرداخت غرامت‌ و به‌رسمیت‌شناختن قانون پسااستعماری، بخشش آپارتاید یا اذعان به جنایت جنگی و از این‌دست مسائل. امروزه مسئلۀ یاد(حافظه)، اصل‌ونسب، تبارشناسی، مسائلی بحرانی اند، انگار آنچه بازمی‌گردد، آنچه نیاز دارد مرمت شود یا اعاده گردد، ضروری‌ترین مشکل در میان مشکلات است. همان‌طور که دریدا اشاره می‌کند، ضرورتِ تکرار، بخشش و ترمیم، توبه و رستگاری، یادآوری برای ازیادبردن، تکرار برای تکرارنکردن، چنان شدت ‌یافته که به امری تجاوزکارانه بدل شده است:

کثرتِ [کنونی] صحنه‌های توبه و طلب بخشش، بی‌تردید، از جمله نمایانگر یک «ضرورت اخلاقی»، یک یادزدودگی، یک «ضرورت» بی‌حدومرز در قبال گذشته است. بی‌حدومرز است، چراکه عملِ حافظه، که همچنین موضوعِ اتهام‌به‌خود، «توبه» و حضور [در محکمه] نیز هست، باید به ورای اختیارات قانونی و ملی دولت برکشیده شود.[9]

نمونۀ بارز دیگر برای پافشاری مفهومی کنونی بر تکرار زیست‌شناسی است. تکرار نقش بزرگی در تمام سطوح زیست‌شناسی ملکولی معاصر، به‌ویژه در ژنتیک و اپی‌ژنتیک، بازی می‌کند. به سلول‌های بنیادی فکر کنید: این سلول‌های تخصیص‌نیافته که در اندام‌های مهم بدن پستانداران وجود دارند، این ظرفیت را دارند که خود را به هر سلولی تبدیل کنند. آن‌ها همچنین می‌توانند «خود را تکثیر کنند» تا سلول‌های بنیادی بیشتری تولید کنند. دو نوع سلول بنیادی داریم: جنینی و بالغ. در جنینِ درحال‌رشد، سلول‌های بنیادی که سلول‌های«همه-توان یا پرتوان» نامیده می‌شوند، می‌توانند به هر سلول تخصیص‌یافته‌ای تبدیل شوند. در مقابل، به سلول‌های بنیادی بالغ «چند-توان» گفته می‌شود، به این معنی که می‌توانند خود را به طیف محدودی از سلول‌های تخصیص‌یافته تبدیل کنند.

شینیا یامانکا، برندۀ ژاپنی جایزۀ نوبل، در سال ٢٠٠۶، از سلول‌های بنیادی «چند-توان» سلول‌های بنیادی «همه-توان» درست کرد، وتمایز میان آن‌ها را از میان برداشت. این مثال، در کنار موارد دیگر، پدیده‌ای را توصیف می‌کند که امروزه به عنوان «پلاستیسیتۀ سلول‌های بنیادی» شناخته می‌شود. کل حوزه‌های پزشکی ترمیمی بر مبنای به کارگیری سلول‌های بنیادی برای جایگزینی اندام‌ها یا بافت‌های آسیب‌دیده بنا شده است. امکانِ تکثیر، تکرار خود، جایگزین سایر شکل‌های درمان- مثل پیوند و پیوند عضو- شده است. خودجایگزینی پلاستیک به الگویی جدید تبدیل شده است.

هوش مصنوعی مثالی دیگر است، زیرا هدفش شبیه‌سازی است؛ یعنی تکرارِ عملکردهای شناختی. اینجا، به طور خاص، به پروژۀ مغز انسان ارجاع می‌دهم، یک پروژۀ علمی-تحقیقاتی وسیع ده‌ساله، که در سال ٢٠١٣، توسط هنری مارکرام [10]تأسیس شد. این پروژه پلتفرم‌های ارتباطی و اطلاعاتی را، با هدف تولید یک نقشه‌برداری کامل ودقیق از مغز انسان، در شش حوزۀ اصلی بسط می‌دهد. این شش حوزه عبارتند از: نوروانفورماتیک[11]، شبیه‌سازی مغز، محاسبات با کارایی بالا(HPC)، انفورماتیک پزشکی، محاسبات نورومورفیک[12] و نورورباتیک.[13] ابتکار عمل‌های بزرگ دیگری هم در مورد مغز در سراسر جهان وجود دارد، مثل پروژۀ مغز ژاپن MINDS، مؤسسۀ مغز کره و سایر مواردی که در حال حاضر در چین وتایوان برنامه‌ریزی می‌شوند. همان‌طور که در یکی از گزارش‌های اخیر یکی از پروژه‌های مغز بیان می‌شود «برای فهم و همچنین شبیه‌سازی، دوبرابرکردن وکپی‌کردن عملکردهای مغز همت یک جهان لازم است.»[14]

برخلاف آنچه اغلب فکر می‌کنیم، مسئله‌ای که به میانجی تمام این رویدادهای جدیدِ تکرار مطرح می‌شود این نیست که آیا ماشین‌ها جای ما را می‌گیرند یا کامل‌ترمان می‌کنند، آن‌طور که پسااومانیست‌ها پیش‌بینی می‌کنند. بلکه مسئله این است که آیا ما می‌توانیم برای تکرارکردنی بدون انتقام‌جویی-در برابر آن‌ها یا در برابر تناهی- با این ضرورت تازه کناربیاییم یا نه؟ آیا ادعای پسااومانیست‌ها دربارۀ اینکه انسان‌ها نامیرا خواهند شد، دقیقاً نشانه‌ای از چنین گرایش انتقام‌جویانه‌ای نیست؟ آیا ما، اَبَرانسان‌های آینده، در قابلیتمان برای گشوده‌بودن در برابر آینده، بدون بسط نفرت علیه زمان، بدون تلاش برای تصلیب ناپایداری و گذار، با پسااومانیست‌ها فرق داریم؟ یا، به بیان دیگر، آیا این پلاستیسیته که در حال حاضر در همه‌جا – در زیباشناختی، پزشکی، اکولوژی، فیزیک، روانشناسی، زیست‌عصب‌شناسی- یافت می‌شود، واقعاً همان‌چیزی است که نشان می‌دهد، یا صرفاً بر انعطاف‌پذیری منطبق است؟ انعطاف‌پذیری‌ای که به پلاستیک‌بودن نظاهر می‌کند؟ اگر پلاستیسیته مستلزم قدرت فرم‌بخشیدن است، انعطاف‌پذیری فقط قابلیت به‌قالب‌درآمدن یا خم‌شدن در تمام جهات بدون هیچ مقاومتی را مشخص می‌کند. آیا اَبَرانسان پلاستیک خواهد بود یا انعطاف‌پذیر؟

در بحثی گسترده پیرامون «پایانِ کار»، دریدا به کتاب پایان کار: افول نیروی کار جهانی و سپیده‌دم دوران پسابازار نوشتۀ جرمی ریفکین اشاره کرد، که ادعا می‌کند یک انقلاب جدید «ما را به کرانۀ دنیایی بدون کارگر سوق می‌دهد.» به‌تعبیری، ایدۀ «پسا-کار» یک رویداد پلاستیک است، تا آنجاکه دو فرم تازه پدید می‌آورد: فرمی جدید از زندگی و فرمی جدید از سوژه. بااین‌حال، دریدا اضافه می‌کند که این فرم جدید، که به عنوان انعطاف‌پذیری ظاهر می‌شود، مستلزم اخراج میلیون‌ها کارگر است، برای مثال، «کارکنان پاره‌وقت با دستمزد پایین» در دانشگاه‌ها. آیا همین ابهام اساسی بینِ پلاستیسیته و انعطاف‌پذیری در مثال‌های فوق‌الذکر هم وجود دارد؟

برگردیم به آغاز بحث- جست‌وجوی پاسخی برای این پرسش که چطور ممکن است تکرار شکلی پلاستیک بگیرد؟ چگونه تکرار، آنچه را تکرار می‌کند، تغییر می‌دهد و دگرگون می‌کند؟ دوباره به نیچه برگردیم:

برای متعین‌کردن این میزان(حد)، و به‌تبعش تعین آن مرزِ فراموش‌کردنِ گذشته، تا آنجاکه گورکن زمان حال نشود، باید دقیقاً دانست که قدرت پلاستیک یک انسان، یک قوم، یک فرهنگ چقدر عظیم است: منظورم از قدرت پلاستیک، توانِ بالیدن خویش به راه‌و‌روش فردی است، دگرگونی و ادغام‌کردن آنچه گذشته یا بیگانه گشته است در خویش، التیام زخم‌ها، جایگزین‌کردن آنچه ازدست‌رفته و ازنوآفریدنِ قالب‌های شکسته.[15]

«بالیدن و رشدکردنِ خود» و «ازنوآفریدنِ قالب‌های شکسته» دلالت دارند بر گشودگی به سوی چیزی که روال معمول زمان را منفجر می‌کند، و آن‌چیز، همان رخداد است. اما آیا ما واقعاً آرزوی آمدنِ دیگری را داریم؟ در پسِ تمام نوآوری‌های تکنولوژیکی زمانۀ ما، باز هم مطمئن نیستم که «ما» به‌راستی خواستار نوآوری باشیم. بااین‌حال، در فراخی لرزان این پرسش، امکانِ پیکرتراشیِ انسانِ درراه، انسان آینده، آن خالق تبارهای نو، مصون از گناه نخستین، آماده برای بازی دوباره- یعنی برای تکراری متفاوت- به‌چشم می‌خورد.

 

 

منبع:

https://www.e-flux.com/architecture/superhumanity/179166/repetition-revenge-plasticity

 

[1] نمایشگاه «اَبَرانسانیت: پساکارگری، آسیب‌شناسی روانی، پلاستیسیته» حاصل همکاری بین موزۀ ملی هنرهای مدرن و معاصر کره و شرکت معماریe-flux  است.

[2] در توضیح مفهوم پلاستیسیته، کاترین مالابو در مقدمه‌ای که بر ترجمۀ فارسی کتابش آیندۀ هگل: پلاستیسیته، زمانمندی و دیالکتیک  نوشته، پلاستیسیته را چنین تعریف می‌کند: «پلاستیسیته واجد معنای دوگانۀ آن‌چیزی است که از یک‌سو مستعد پذیرش صورت است( مانند گل‌رس یا سنگ مرمر)، اما از سوی دیگر، مستعد صورت‌بخشی به چیزی است(هنر پلاستیک). پلاستیسیته همچنین آن‌چیزی را توصیف می‌کند که در آستانۀ انفجار است (اصطلاح فرانسویِ پلاستیکاژ به معنی بمباران). من مستدل ساخته‌ام که پلاستیسیته، به این سبب می‌تواند به منزلۀ خود زمانمندی در رابطۀ سوژه با آنچه می‌آید، یعنی با آینده و انفجار ناگهان امر نامنتظره فهم شود؛ یعنی به منزلۀ حالت زمانی خاصی از بودنِ سوبژکتیویته در ارتباط با رویدادها که هم به آن صورت می‌بخشد، هم از آن صورت می‌پذیرد.( آیندۀ هگل: پلاستیسیته، زمانمندی و دیالکتیک. کاترین مالابو. سعید تقوایی ابریشمی، محمدمهدی اردبیلی. نشر نی. چاپ اول١۴٠١).

[3] Jacques Derrida, “The Ends of Man,” in Margins of Philosophy, trans. Alan Bass (Chicago: University of Chicago Press, 1972), 112.

[4]Plasticage: action of blowing up something (using plastic explosive)

[5] اراده آزادی‌بخش است. اما چه نام دارد آنچه آزادی‌بخش را نیز در بند می‌افکند؟

«چنان-بود»: این است نامِ دندان‌کروچۀ اراده، بی‌غمخوارترین غم او. او، درمانده در برابر آنچه تاکنون شده است، نگرندۀ بدخواه همۀ گذشته‌هاست. خشمش از این است که زمان واپس‌ نمی‌رود. «آنچه-بود»: این است نام سنگی که اراده نتواند غلتاند. (چنین گفت زرتشت. فردریش ویلهلم نیچه. داریوش آشوری. چاپ نوزدهم. ١٣۸٢. صفحه ١۵٢)

[6] Friedrich Nietzsche, “On the Genealogy of Morals,” in On The Genealogy of Morals and Ecce Homo , trans. Walter Kaufmann and R. J. Hollingdale (New York: Vintage Books, 1989), II, §11.

[7] زیرا رستن انسان از کین پلی ست به برترین امیدهای من و رنگین‌کمانی از پسِ طوفان‌های دراز. (چنین گفت زرتشت. فردریش ویلهلم نیچه. داریوش آشوری. چاپ نوزدهم. ١٣۸٢. دربارۀ رتیلان. صفحۀ ١١٠)

Friedrich Nietzsche, “On the Tarantulas,” Thus Spoke Zarathustra , trans. R. J. Hollingdale (London: Penguin Classics, 1961), 123.

[8] ای روان من، تو را آموخته‌ام که چنان بگویی «امروز» که می‌گویی «روزی» و «روزگاری»، و از روی تمامی اینجا و آنجا و فراسو، چرخ‌زنان برقصی و بگذری.( چنین گفت زرتشت. فردریش ویلهلم نیچه. داریوش آشوری. چاپ نوزدهم. دربارۀ اشتیاق بزرگ. صفحۀ ٢٣۶)

Ibid., 238.

[9] Jacques Derrida, Pardonner: l’impardonable et l’imprescritible  (Paris: L’ Herne, 2004), 544ff., 382.

[10] The Human Brain project is the European Union’s version of the American BRAIN Initiative (Brain Research through Advancing Innovative Neurotechnologies), also referred to as the Brain Activity Map Project, President Obama’s 2013 program to map the activity of every neuron in the human brain by using Big Data.

 

[11] حوزه‌ای تحقیقاتی که به توسعۀ داده‌ها ومبانی دانش علوم اعصاب، همراه با مدل‌های عددی و ابزارهای تحلیلی برای به‌اشتراک‌گذاشتن، ادغام و تجزیه‌و‌تحلیل داده‌های تجربی و پیشرفت نظریه‌ها در مورد عملکرد سیستم عصبی اختصاص دارد.

[12] رویکردی در محاسبات که از ساختار و عملکرد مغز انسان الهام می‌گیرد. تراشۀ نورومورفیک به هر دستگاهی می‌گویند که از نورون‌های مصنوعی فیزیکی برای انجام محاسبات بهره می‌برد.

[13] حوزۀ تحقیقاتی میان‌رشته‌ای نوظهوری که به مطالعۀ ترکیبی علوم اعصاب، رباتیک و هوش مصنوعی می‌پردازد.

[14] Z. Josh Huang and Liqun Luo, “It takes the world to understand the brain,” Science 350, no. 6256  (October 2, 2015): 42–44.

[15] Friedrich Nietzsche, "On the Uses and Disadvantages of History for Life," in Untimely Meditations, ed. Daniel Breazeale, trans. R. J. Hollingdale (Cambridge: Cambridge University Press, 1983).

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.