بحران سرمایه‌داری و زندگیِ شهری

علی عباس بیگی

موضوعِ بحثِ من بحران سرمایه‌داری و زندگیِ شهری است. در این‌جا تلاش خواهم کرد که نشان دهم چگونه سرمایه‌داری از شهر و برنامه‌های توسعه‌ی شهری برای حل مسائل و معضلاتِ خود استفاده می‌کند و چرا توسعه‌ی شهری جزء لاینفکِ جریان سرمایه‌داری است. بدین منظور من از ایده‌های کتابِ اخیر دیوید هاروی یعنی Rebel Cities (هاروی 2012) استفاده می‌کنم. شاید بهتر باشد این موضوع را با دو تصویر آغاز کنیم؛ دو تصویری که یکی مربوط به شهر پاریس در دورانِ امپراطوریِ دوم است و دیگری مربوط به خانه‌های وانهاده شده در شهرهای وسیعِ جنوبِ فلوریدا پس از بحران سال 2008 .

در سال 1848 پاریس با یک بحران مالی روبه‌رو شد. منشاء این بحران سرمایه‌ی اضافی معطل و بلااستفاده و کارگرانِ بیکار بود. این بحران به نحوی کلّ اروپا و به ویژه پاریس را از پیامدهای خود متاثر کرده بود. پیامدِ این بحران یک انقلابِ عقیم بود که کنش‌گرانِ آن کارگرانِ بیکار و آن بورژواهای یوتوپیا اندیشی بودند که انقلاب اجتماعی را چونان پادزهری برای نابرابری اجتماعی و حرص و آز سرمایه‌داری می‌پنداشتند. بورژوازیِ جمهوری‌خواه به شکلِ بی‌رحمانه‌ای انقلابیون را سرکوب کرد امّا نتواست بحران را مدیریت کند. متعاقبِ این ناکارآمدی لویی بناپارت با کودتایی در سال 1851 به قدرت رسید و خود را در سال 1852 امپراطور نامید. بازگشت لویی بناپارت به قدرت با سرکوب جنبش‌‌های مختلف همراه بود؛ با این‌همه او خوب می‌دانست که باید این بحران را پشتِ سر بگذارد: یعنی مساله‌ی جذبِ سرمایه اضافی و بیکار. راه حل او روی آوردن به پروژ‌ه‌های عظیم زیربنایی‌ای بود که در خود فرانسه و خارج از مرزهای آن اجرا می‌شدند. در این دوران بود که شهر پاریس تماماً بازسازی شد و پروژه‌های مربوط به شبکه‌های راه‌آهن، بندرگاه‌ها و  فاضلاب شهری انجام شدند. بدین‌منظور لویی بناپارت بارون هوسمان را در سال 1853 به پاریس آورد.

بحران سرمایه‌داری تنها خود را در برنامه‌های عظیم توسعه‌ی شهری آشکار نمی‌کند، بلکه همچنین تبلور آن ‌را در خانه‌های ویران و رها شده‌ای می‌توان دید که راوی داستان‌هایی هستند از «شکست و ورشکستگی، ناکامی، بدهی، اجرائیه‌ی وثیقه‌ی بانکی. این خانه‌ها نشانه‌هایی از زندگی‌های از هم پاشیده‌ای را به تصویر می‌کشند و ثابت می‌کنند که هنوز روح کسانی که در این‌جا زندگی می‌کردند، حضور دارند.» (استر 2011) بانک‌ها معمولاً هر چه سریع‌تر می‌بایست این خانه‌ها را واگذار کنند خانه‌هایی که نشانه‌هایی از نوعی فوران خشم و خشونت را بر خود دارند: «تخریبِ ناگهانی، بازگذاشتن شیر دستشویی، ظرف‌شویی و حمام، لوله‌های شکسته‌ی گاز، موکت‌هایی که بر روی‌شان لکّه‌های وایتکس به چشم می‌خورد و ...»

این دو تصویر ما را قادر می‌سازد تا قدرت سازندگی و تخریبِ جریان سرمایه در مقیاس زندگیِ شهری درک کنیم. جریانِ انتزاعی‌ای که مستقل و بی‌توجّه به ساکنان شهرها و خانه‌ها، شهرها را آن‌طور که می‌خواهد می‌سازد و ویران می‌کند. شهرها به لحاظ جغرافیایی و مکانی نقطه‌ی تمرکز محصول و سرمایه‌ی اضافی بوده‌اند. به زعمِ مارکس سرمایه‌داری استوار بر جستجوی مداوم برای ارزش اضافی است و اگر در این جستجوی مداوم و مستمر وقفه‌ای ایجاد شود جریان سرمایه‌داری می‌میرد. ازاین‌رو برای تولید ارزشِ اضافی سرمایه‌داران مجبورند که محصول اضافی تولید کنند. این امر بدین معناست که اولاً سرمایه‌داری به شکلی مستمر باید آن محصول اضافه‌ای را تولید کند که فرآیند شهرنشینی بدان نیازمند است و نیز این‌که سرمایه‌داری به فرآیندهای شهرنشینی و شهرسازی احتیاج دارد تا به میانجیِ آن محصولِ اضافه‌اش را جذب کند. پس در این‌جا می‌بینیم که میانِ تولید ارزش اضافی در سرمایه‌داری و فرآیندهای شهرنشینی و شهرسازی رابطه‌ی متقابلی وجود دارد. بنابراین جای شگفتی نیست که نمودارهای رشد سرمایه‌داری نسبت به زمان با نمودارهای توسعه و رشد شهرنشینی همسان‌اند.

اگر کمی دقیق‌تر به آن‌چه که سرمایه‌دارها انجام می‌دهند نگاه کنیم می‌بینیم که آن‌ها مثلاً یک روز را با مقدار معینی از پول آغاز می‌کنند و شب را با مقدار بیشتری از آن پول به پایان می‌رسانند. آن‌ها می‌توانند برای تحقق این امر روش‌های مختلفی از قبیل سرمایه‌گذاری در تولید محصول، سرمایه‌گذاری در بورس یا سرمایه‌گذاری در مستغلات را به کار گیرند. روز بعد شخص سرمایه‌دار باید تصمیم بگیرد که با این ارزشِ افزوده چه کند؟ آن‌ها می‌توانند آن‌را مصرف کنند یا آن‌را به شکل مجدد وارد چرخه‌ی سرمایه‌گذاری و تولید ارزش کنند. در این‌جا پای قوانینِ سفت و سخت رقابت پیش می‌آید. اگر یک سرمایه‌دار پولش را دوباره وارد چرخه‌ی تولید ارزش نکند، سرمایه‌داری دیگری هست که این کار را انجام می‌دهد و متعاقباً او از عرصه‌ی تولیدِ سرمایه‌داری حذف می‌گردد.

سیاست سرمایه‌داری معطوف به جستجوی مداوم قلمروهایی است که هم ارزش اضافه تولید کنند و هم آن‌را جذب نمایند. هر مانعی که در این جستجوی مداوم وقفه بیافکند در اصل در حیاتِ سرمایه‌داری وقفه انداخته است. اگر جایی وجود نداشته باشد که محصولات و ارزش‌های اضافی تولید شده جذب شوند این محصولات و ارزش‌ها بی‌مصرف و معطل می‌شوند و در اصل ارزش‌های خود را از دست می‌دهند. محصول تولید شده زمانی تحقق می یابد که بدست مصرف کننده برسد و هر وقفه‌ای در آن می‌تواند تحقق محصول را عقیم بگذارد. موانع مختلف حرکت سرمایه چیزهایی‌اند مانند کمبود کارگر، بالابودنِ دستمزدها، کمبود منابعِ طبیعی و ضرورت خلق تکنولوژی‌های و ابزارهای جدید تولید. همچنین اگر قدرت خرید در یک قلمرو مشخص به اندازه‌ی کافی وجود نداشته باشد، برای سرمایه‌داری ضروری است که قلمروهای جدیدی را برای فروش محصولاتش بیابد و نیز ابزارهای مالی جدید مثل کارت‌های اعتباری ایجاد کند.

بحران یا فرآیند بی‌ارزش‌شدن به عنوانِ جزء ذاتی گردش سرمایه:

اگر در گردش مستمر سرمایه وقفه‌ای به وجود آید و به نحوی از انحا در بسط و رشد سرمایه مانعی پدیدار شود، آن‌گاه انباشتِ سرمایه‌داری با بن‌بست مواجه می‌شود و سرمایه‌داری وارد مرحله بحران می‌شود. در این حالت سرمایه نمی‌تواند از نو در چرخش قرار بگیرد و پولِ حاصل در فرآیندی سرمایه‌گذاری شود، در این وضعیت انباشت سرمایه متوقف می‌شود و نرخ تولید ارزش اضافه تقلیل می‌یابد. وقتی که بحران پیش می‌آید این‌گونه نیست که دارایی‌ و ثروتِ مردم و اساساً کالاها همان ارزشِ قبل خود را داشته باشند. همراه با بحرانْ، فرآیند devaluation یا ارزش‌زدایی از همه چیز رخ می‌دهد و این نشان‌دهنده‌ی این است که کار، دارایی و محصولاتْ خود فی‌نفسه ارزش ندارند بلکه گردشِ سرمایه‌ است که آن‌ها را ارزشمند می‌کند. در این‌جا با مکانیزمی مثل حرکت خون در رگ‌ها طرف هستیم: تا زمانی که خون توسط قلب پمپاژ می‌شود دست‌ها و پاها ارزش دارند و بدون حرکتِ خون آن‌ها هیچ ارزشی نخواهند داشت. متعاقبِ این وضعیت کالاها ارزشِ خود را از دست می‌دهند و تخریب می‌گردند: ظرفیت‌های تولیدی معطل می‌مانند، خانه‌ها و مستغلات خالی از سکنه و ویران می‌شوند، تورم پدید می‌آید و کارگران بیکار و نیروی کار معطل می‌ماند. ما در این‌جا با تصویری تمثیلی مواجه هستیم. شهری که ویران شده و چیزهایی که ارزش خود را از دست داده‌اند.

 

 

 فرآیندهای شهرنشینی، گردش سرمایه و بحران

همان‌طور که در مثال اول، یعنی پاریسِ دوران امپراطوری دوم گفتیم فرآیندهای شهرنشینی به نحوی بناست که موانع گردش سرمایه را رفع کنند و حرکت سرمایه را استمرار بخشند. از این‌ طریق سرمایه‌داری ظاهراً می‌تواند بحران‌های خود را پشتِ سر بگذارد. در بازسازی پاریس در دوران امپراطوری دوم، حجم زیادی از نیروی کار و سرمایه جذب می‌گردد، حرکت‌های اعتراضی سرکوب می‌شود و برای مدتی نوعی ثباتِ اجتماعی شکل می‌گیرد. هوسمان طرح‌های بزرگ فوریه و سن‌سیمون را نقطه‌ی آغاز خود قرار می‌دهد امّا به آن‌ها مقیاسی نجومی می‌بخشد. او چهره‌ی کل پاریس را دگرگون می‌سازد و این کار مستلزمِ ایجادِ ابزارآلات مالی جدید است: credit یا اعتبار. این سیستم برای 15 سال ثبات اجتماعی را برای فرانسه به ارمغان آورد. و نه تنها کل فضای شهری پاریس را تغییر داد بلکه زندگیِ جدید و شخصیت‌های جدیدی را خلق کرد. پاریس به شهر نور بدل گشت و بزرگ‌ترین مراکز مصرف، توریسم و تفریح،کافه‌ها، مراکز فروش، صنعت مد و نمایشگاه‌ها کلّ شکلِ زندگیِ شهری را تغییر دادند آن هم به گونه‌ای که بتوانند بیشترین مقدار ارزش و محصولات اضافیِ تولید شده در سرمایه‌داری را جذب کنند. بااین‌همه در سال 1868 سیستم مالیِ مبتنی بر سفته‌بازی و اعتبار، که کل این فرآیند بازسازی شهری مبتنی بر آن بود در هم شکست و فرانسه وارد دوران رکود و و بحران گردید. ناپلئون سوم به جنگ با بیسمارک آلمان رفت و شکست خورد. در خلاء ناشیِ از در هم‌شکستنِ‌سیستم مالی و شکستِ ناپلئونِ سوم در نبرد با آلمان‌ها بود که کمون پاریس شکل گرفت، حرکتی که می‌توان آن‌را یکی از انقلابی‌ترین مراحل در تاریخ سرمایه‌داری شهری نامید. کمون پاریس تا حدّی بر مبنای نوستالژی پاریس پیش از دورانِ هوسمان و آن فضای شهری‌ای شکل گرفته بود که هوسمان نابود کرده بود. کمون پاریس می‌خواست که پاریس را دوباره از آن خود کند، یعنی همان پاریسی که هوسمان از آن‌ها گرفته بود و با طرح‌هایش آن‌را نابود کرده بود.

مشابه این روند در دورانِ پس از رکود بزرگ در آمریکا رخ داد. سرمایه‌ی اضافی معطلی که در دهه‌ی 1930 رکود را رقم زده بود به لطف جنگ جهانیِ دوم موقتاً به جریان افتاد و مساله‌ی رکود به شکلی موقت حل و فصل شد. پس از دوران رکود بزرگ جنبش‌های اجتماعی بزرگی در آمریکا شکل گرفت که ماهیتی اعتراضی داشتند. مک‌کارتیسم و دمیدن در شیپور جنگ سرد واکنشی بدین اعتراض‌ها بود. چونان دوران لوئی بناپارت میزانِ زیادی از سرکوبِ سیاسی مورد نیاز بود تا قدرت حاکم دوباره بتواند قدرت خود را تحکیم کند.  

در سال 1942 رابرت موزز با نوشتنِ مقاله‌ای کارهای هوسمان را ارزیابی کرد و مشکلاتی را برشمرد که طرحِ او در بازسازیِ پاریس با آن مواجه بود. رابرت موزز می‌خواست که ملهم از کارهای هوسمان نیویورک را تغییر دهد، امّا بااین‌همه می‌خواست که طرح را گسترده‌تر سازد و به میانجیِ این کار محصول اضافی را جذب کند و راه حلّی را برای مشکل سرمایه‌ی معطلِ بیکار و جذبِ آن بیابد. طرح موزز مقیاسی ملّی یافت و همین امر نقش فعّالی را در تثبیت سرمایه‌داری پس از جنگ جهانی دوم پیدا کرد.

یکی از ویژگی‌های طرح موزز ایجاد محله‌های حاشیه‌ای در شهرها بود، یعنی فرآیند suburbanization .این امر پیامدهای بسیاری در تغییرِ شکل زندگیِ آمریکایی به همراه داشت: شکلِ زندگی‌ای که محصولات جدیدی را ضروری می‌ساخت و به سرعت آن‌ها را جذب می‌کرد، از سیستم‌های تهویه مطبوع گرفته، تا یخچال و دستِ کم دو اتومبیل در هر گاراژ که خود رشد سرسام‌آور مصرفِ سوخت را لازم می‌آورد. فرآیند suburbanization و ایجادِ محل‌های حاشیه‌ای در شهرهای اصلی نقشِ پررنگی در جذبِ سرمایه‌ی اضافیِ معطل و بیکار در سال‌های پس از جنگ داشت. با این‌همه این فضاهای حاشیه‌ای به رغمِ جذابیتِ رنگارنگشان فضاهای دل‌مرده‌ای بوده‌اند که اساساً مفهوم اجتماعِ شهری را به چالش کشیدند. فرآیندهای suburbanization به قیمت خالی کردنِ شهرها و تهی کردن آن‌ها از نیروهای اقتصادی بود؛ پدیده‌ای که بحران‌های شهری در دهه‌ی 1960 را رقم زد و خود را در حرکت‌های اعتراضی علیه اقلیت‌ها، مثلِ اقلیت‌های آفریقایی امریکایی نشان داد. طرح‌های موزز نیز مانند طرح‌های هوسمان در زمان امپراطوری دوم به لحاظِ مالی مشکل‌ساز شد و بحرانِ مالی‌ای به بار آورد. اگر این نکته را بپذیریم که کمونِ پاریس از دلِ زیرو رو کردن پاریس و فرآیند بازسازیِ پاریس رخ داد، آنگاه می‌توان ویژگی‌های بیروح و ملال‌آور زندگیِ در محله‌های حاشیه‌‌ای شهر و خود فرآیند suburbanization  را به عنوان تبیینی برای رخدادهای 68 پذیرفت: رخدادی که در آن دانشجویانِ طبقه متوسط دست به طغیان زدند و به نوعی از اتحاد با سایر گروه‌های حاشیه‌ای رسیدند.

 این دو فرآیند شهرسازی که مبتنی بر ایده‌های هوسمان و رابرت موزز بودند نشان دادند که تنها راه حل‌های موقتی برای مسائلِ اصلی سرمایه‌داری‌اند، مسائلی که سرمایه‌داری نمی‌تواند مستقیماً با آن‌ها رویاروی شود و صرفاً به قول انگلس تصمیم می‌گیرد که «آن‌ها را به تعویق بیاندازد.» 

 

*متن خلاصه شده سخنرانی در موسسه پرسش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقل مطالب با ذکر نشانی سایت مجاز است.